آذربایجان اویرنجی حرکاتی

گله جک بیزیمدیر azoyrenci_herekati@yahoo.com

آذربایجان اویرنجی حرکاتی

گله جک بیزیمدیر azoyrenci_herekati@yahoo.com

فاطمه صادقی ( دختر آیت الله خلخالی ) :چرا به حجاب اجباری نه می‌گ

اظهارات فاطمه صادقی در مورد حجاب؛

فاطمه صادقی ( دختر آیت الله خلخالی ) :چرا به حجاب اجباری نه می‌گوییم؟

 

من از حرف زدن در مورد حجاب خسته نمی‌شوم. در تمام سال‌های کودکی و جوانی‌ام، «حجاب» بخشی از زندگی من بوده و سرنوشت مرا تعیین کرده است. با آن بزرگ شده‌ام. دوروبرم، در خانواده تقریباً همه محجبه‌اند و مادرم هنوز هم مرا به‌خاطر، به قول خودش «اهمال و کوتاهی در حجاب»، نبخشیده است. حجاب بزرگترین چالش فردی و سیاسی زندگی من بوده است. بعدها وقتی از کودکی درآمدم، به دانشگاه رفتم و خواندم و دیدم که بزرگترین چالش زندگی زنانی بوده است که من حتی با آنها در بسیاری جهات دیگر متفاوتم.

 

بگذارید برایتان بگویم تجربۀ تلخ من با حجاب چگونه آغاز شد؟ به‌خاطر دارم روزی را که برای نخستین بار می‌بایست جلوی پسرهای فامیل که با آنها هم‌بازی بودم و در بسیاری موارد با آنها رقابت می‌کردم، روسری بپوشم. حس تحقیر می‌کردم. احساس می‌کردم فلج شده‌ام و در نگاه آنها خُرد. بخصوص در نگاه یکی‌شان می‌خواندم که: «دیدی بالأخره چطور مغلوب شدی؟» قضیه اما فقط مربوط به پوشش نبود. بس فراتر از این بود. موارد متعددی اتفاق می‌افتاد که وقتی سخت سرگرم بازی یا به خود مشغول بودم، صداهایی عتاب‌آلود از گوشه و کنار می‌آمد که: «درست بنشین، لباست را درست کن. همه جایت پیداست. روسریت را بکش جلو، چادرت عقب رفته، گردنت پیداست، موهایت پیداست و ...» هرگز نمی‌دانستم معنای پس پشت این عتاب و خطاب‌ها چیست و اصلاً چرا باید به این شیوه مورد خطاب قرار گیرم.

چیزکی شورش‌وار در تمام آن سال‌ها در من رشد می‌کرد و من در تلاش بودم تا با انواع ترفندهایی که می‌شناختم میان انتظارم از خودم و انتظار دیگران از من که رابطۀ پیچیده‌ای توأم با عشق و نفرت را با آنها تجربه می‌کردم، برقرار کنم. هر چه بیشتر کتاب‌های مطهری را می‌خواندم، کمتر قانع می‌شدم و دست آخر دیگر اصلاً خود را طرف خطاب او نمی‌دانستم. از نظر من او روحانی‌ای باسواد بود که خیلی چیزها می‌دانست و در مورد تجربه‌های شخصی و اجتماعی از حجاب هرگز هیچ. نمی‌توانستم برایش احترام زیادی قائل باشم.

برج عاج نشینی این روحانی و عالم دینی که مرگش نیز در جو آن سال‌ها تأسف‌آور هم بود، به نظرم نابخشودنی می‌آمد. او چه می‌دانست پوشیدن روسری که در آن عالم بچگی هیچ نیازی به آن نیست، چه حسی دارد؟ کمتر از آن می‌دانست که برای من پوشیدن حجاب برای نخستین بار به مردن می‌مانست و نمی‌توانستم خودم را قانع کنم که چرا یک کودک دختر که هیچ علامتی از زنانگی در او مشاهده نمی‌شود، به صرف اینکه به سن خاصی رسیده باید روسری و بعدها هم چادر سر کند. حال گیرم که مزایایی که او در کتاب مسألۀ حجاب از آنها یاد می‌کرد و من هرگز تا به امروز به آنها پی‌نبرده‌ام، حقیقت داشته باشند.

تجارب و تحقیرهای شخصی من و دیگران از حجاب در هیچ‌یک از کتاب‌های جلد اعلای روحانیون حوزه که بارها و بارها هم تجدید چاپ شده‌اند، یافت نمی‌شود. کمتر از آن در شعارهای رنگارنگی که برای پاسداشت این وظیفۀ خطیر به خورد ما می‌دهند. بگذارید بگویم که بعد از آن تجارب کودکی، تحقیرآمیزترین جمله‌ای که در مورد حجاب شنیده‌ام این جمله بوده است که: « حجاب برای زن مثل صدف است برای گوهری!» می‌توانستم جملاتی با شأن بیشتر از این قبیل که: «خواهرم، حجاب تو کوبنده‌تر از خون من است!» را تحمل کنم، اما جملۀ فوق را هرگز.

در جملۀ نخست توهینی نهفته است که برای هر انسانی قابل درک است. بی‌آنکه سازنده یا سازندگان آن را دیده باشم، می‌توانم حدس بزنم که در روانشناسی تخریب شخصیت باید زبردست بوده باشند. شما هم می‌توانید حس کنید چرا. در این جمله ستایش با تحقیر توأم می‌شود. با تعریف از زن، اما، فقط به عنوان موجودی که باید زیبا باشد. بگذریم. اینها را شما بس بهتر از من می‌دانید. در جملۀ بعدی اما نوعی شأنیت را احساس می‌کنم. از مبارزه جویی‌اش همراه با احترامی که برای زنانگی من قائل می‌شود، خوشم می‌آید، ولو آنکه مرا نفهمد و از منِ زن سرسری بگذرد.

‌بزرگتر که شدم، اما قضیه ابعادی پیچیده‌تری به خود گرفت. تقریباً به‌زودی متوجه شدم که باید میان روسری و چادر فرق بزرگی قائل شوم. اگر روسری برای کنترل جنسی من بود؛ البته به شیوه‌ای بس ناموفق، یا برای آن بود که کم‌کم مرا از عالم بچگی بِکنند و به زور زنم کنند و زن‌بودن را به خوردم بدهند، بحث چادر چیز دیگری بود. می‌دیدم که مادرم و بسیاری دیگر از زنان دور و برم از چادر به شیوه‌های مختلف استفاده می‌کنند. هرجایی هر چادری را نمی‌پوشند و تازه هر جایی هم خیلی تنگ رو نمی‌گیرند. به‌ویژه وقتی قرار بود روحانی معظمی قدم به خانۀ ما بگذارد یا آنکه ما قرار بود نزد روحانی معظمی برویم، می‌دیدم که خانم‌ها از همیشه تنگ‌تر روی می‌گیرند و طبیعتاً در این میان دائماً با این خطاب روبرو می‌شدم که: «مواظب حجابت باش!»، یعنی آنکه تنگ رو بگیر. آیا این آقایان نامحرم‌تر از بقیۀ مردها بودند؟ به نظرم آری. هرچه درجه و مقام بالاتر می‌رفت، صورت باید بیشتر پوشیده‌تر می‌ماند. حجاب با قدرت همواره پیوندی ناگسستنی داشته است.

چادر فقط یک پوشش نبود و نیست. با چادر هزار نوع فاصله‌گذاری، کدگذاری، همرنگ شدن، متمایز شدن، و امتیازدهی و امتیازگیری و ... صورت می‌گرفت و می‌گیرد. من نیز باید می‌آموختم که در سلسله مراتب قدرت اریستوکراتیک روحانیت چگونه از چادر باید استفاده کرد. چطور باید آن را به ابزار قدرتی بدل کرد و بر دیگران اعمالش کرد. باید می‌آموختم چگونه علائم و نشانه‌ها را به کار بگیرم و با آن برای خودم سری میان سرها بشوم، به رسمیت شناخته بشوم، دیده شوم، مزایا به من تعلق گیرد. ثابت کردم که استعدادش را ندارم.

صرف پوشیدن روسری و مانتو هم کافی نبود؛ همچنان‌که وقتی برای نخستین‌بار یواشکی مانتو و روسری را آزمایش کردم، احساس برهنگی می‌کردم. امروز می‌دانم که بیش از احساس عریانی جسمی، عاری شدن از آن‌همه عقبه، از آن‌همه علامت‌گذاری، از آن‌همه مزیت و تشخص و اعتبار، از آن اریستوکراسی بود که آشفته و پریشانم می‌کرد. پوشیدن مانتو و روسری با همۀ ترس‌ها و خطرهایش، اما مزیتی ماجراجویانه و بس چشمگیر داشت. مرا در کنار بسیاری چیزهای دیگر وادار ساخت تا به‌دنبال بی‌بهره شدن از مزایای اجتماعی و سیاسی‌ای که با حجاب و چادر همراه بود، قدم در راهی دیگر بگذارم. با پوشیدن مانتو و روسری، بی‌هویت و خالی شدم و حال نیاز بود که هویت جدیدم را خودم بسازم.

مطمئنم که کسان بسیاری این تجارب را از سر گذرانده‌اند و من در این میان تنها نیستم. مجاز نیستم در اینجا از آن‌ها یاد کنم، اما برایشان سخت احترام قائلم. تنها می‌کوشم از خلال گشودن این تجربۀ شخصی به این پرسش پاسخ دهم که چرا حجاب چالشی اساسی برای ما زنان است و نمی‌توان از آن به سکوت گذشت. خاصه در این روزها که مسأله ابعادی تلخ به خود گرفته است. تو گویی می‌شود یک شبه همۀ مبارزات و چالش‌هایی را که زنان بسیار در این راه متحمل شده‌اند، نادیده گرفت. به گمان من این امر غیرممکن است. نمی‌خواهم در اینجا پر دور بروم و از این حرف بزنم که بحث پوشش آزادانه در کنار بحث آموزش از نخستین خواسته‌های زنان در ایران بوده است. کتاب‌های تاریخی پراند از ماجرای زنانی که همچون من از این پوشش همراه با مزایای نخواستنی آن حس تحقیر داشته‌اند و حتی بعضاً به همین خاطر مجبور شده‌اند در کنار دولت‌هایی بایستند که از آنها هیچ دل خوشی نداشته‌اند، بلکه تنها مزیتشان این بود که بعد از گذر از دالان‌های تنگ تاریخ پر از وحشت زنانه، دستکم به این امر رضایت دادند که زنان تا حدودی از پستوی خانه در بیایند. امثال محترم اسکندی و صدیقه دولت‌آبادی و تاج السلطنه و مهرانگیز منوچهریان و نویسندگان شجاع عالم نسوان که در نهایت قربانی بی‌پروایی خود شدند، تنها مشهورترین‌های این تاریخ‌اند.

برای من چالش حجاب اما تنها به پوشیدن یا نپوشیدن مانتو و روسری یا چادر خلاصه نشد. بحث دیگر بر سر خود پوشش اجباری بوده و هست. در تمام این سال‌ها چالش ابعادی دیگر و وسیعتر به خود گرفت و از بحث فردی به بحثی اجتماعی و سیاسی بدل شد. کیست که نداند در تمامی این سال‌ها «بی‌حجاب بودن» از مؤثرترین حربه‌ها برای خاموش کردن صدای زنان معترض بوده است. بی‌حجابی با ضدانقلاب بودن یکی شد و این واقعیت به سادگی نادیده گرفته شد که اگر نگوییم اکثریت زنان، اما تعداد کثیری از آنها که در انقلاب شرکت جستند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، بی‌حجاب بودند.

از این هم نمی‌گویم که پس از انقلاب، حکومت تازه تأسیس پس از یک مدارای موقتی با تغییر ناگهانی لحن و گفتارخود زنان بی‌حجاب را ضدانقلاب و مزدور امپریالسم خواند و تظاهرات گوناگون زنانی را که حجاب اجباری را زیر سؤال بردند، سرکوب کرد. اینها قضایایی هستند که بعدها به کرات روایت شده‌اند. حتی برای خود من نیز در آن عالم کودکی کم کم این موضوع بس بدیهی به نظر می‌آمد که کسی که حجاب ندارد، ضدانقلاب است. تنها بعدترها بود که به یاد آوردم و فهمیدم که زنان خانه‌نشین مذهبی از قضا کمتر از بسیاری دیگر در تظاهرات ضد رژیم شاه شرکت جستند و بسیاری از نسل‌های قدیمی محافظه‌کار، آنها که دیگر خود را صاحب بی‌چون و چرای انقلاب می‌دانستند و از مزایای حکومت اسلامی چه بهره‌ها که نبردند، اصلاً قبول نداشتند که زن بتواند به تظاهرات برود و فریاد بزند.

در خانۀ خودمان و در میان خویشان دور و نزدیک این جدال را از نزدیک تجربه کردم و در موارد دیگر نیز شاهد آن بودم. بسیاری از این بانوان محترم از شنیدن اینکه زنان در خیابان جیغ می‌کشیدند و بر ضد شاه فریاد سر می‌دادند، مو بر اندامشان راست می‌شد. بسیاری دیگر برای خود و دخترانشان ننگ می‌دانستند که زن از پلیس باتوم بخورد و یا دستگیر شود و شب را مجبور باشد در پاسگاه و میان یک مشت مرد شب را صبح کند. بارها شاهد مرافعه‌هایی از این قبیل در میان اطرافیانم بودم که: «برای دختر این کارها عیب است.» امروز اما همان آدم‌ها عقبۀ رویۀ سرکوبگرانۀ دولت اسلامی را تشکیل می‌دهند و تشویقش می‌کنند که بر دختران به اصطلاح بدحجاب سخت بگیرد، چون وضع شهرمان «غیر قابل تحمل» شده و وقتی دختران با این «سر و وضع» به خیابان می‌آیند، «کیان خانواده‌ها به خطر می‌افتد». حق دارند. در گفتاری که زن در بهترین حالت مروارید صدف است و زینت المجالس، دیدن دختران و زنانی که از زینت بودن به ستوه آمده‌اند، عجیب است و بهترین کار آن است که با مشت و لگد بار دیگر وادارشان کنیم زنانگی را به یاد بیاورند.

نسل من با تعجب تمام به همۀ این تغییرات می‌نگریست و برای این پرسش ساده که اصلاً حجاب اجباری چرا هست و این دعوا بر سر چیست؟، هیچ جوابی نمی‌جست و نجسته است. در سرزمینی که آموزه‌های دینی در بسیاری موارد دیگر به‌راحتی نادیده گرفته می‌شوند، چرا بر سر حجاب زنان که تازه بر سر تفسیر آن در شرع اینهمه اختلاف وجود دارد و معلوم نیست که از محکمات باشد، اینچنین پافشاری می‌شود؟ آرزو می‌کردم یک‌بار کسی یافت شود و پاسخی قانع‌کننده داشته باشد.

وقتی از یکی از روحانیون بسیار مشهور در مورد حجاب شرعی پرسیدم، با مضمونی شبیه به این پاسخ داد: « در شرع چنین حجابی نداریم. مسأله عرفی است.» و دیگری که باز هم از روحانیون مشهور زمان خود و مدرس حوزه و دانشگاه بود برایم فاش گفت که اصلاً حجاب در شریعت به معنای پوشش سر نیست و در کمال تعجب حتی مرا نیز دعوت کرد که در رویۀ خودم در مورد پوشش تجدید نظر کنم. با این‌حال هیچ‌یک از آنها هرگز عقیدۀ خود را به صراحت برای عموم بیان نکردند؛ همچنانکه بسیاری دیگر نیز امروز چنین نمی‌کنند. می‌دانیم که آن معدودی هم که شهامت داشته‌اند، چگونه خلع لباس و متحمل مجازات‌های دیگر شده‌اند.

برای بسیاری از مایی که این دوران را گذرانده‌ایم، کتاب‌های آقای مطهری و امثال او حتی اگر به شکرانۀ بودجه‌های هنگفت وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی هزاران بار دیگر هم چاپ شود، پاسخگوی پرسش سادۀ بالا نیست. حتی خود او نیز به خوبی به این امر واقف بود که دیدگاه روحانیت ارتجاعی دیگر نمی‌تواند پاسخگوی نسل جدید باشد. از همین رو کتاب خود را « مسألۀ حجاب» نامید و در آن تلاش کرد تا رویکردی به اصطلاح علمی را نسبت به این مسألۀ خطیر در پیش گیرد. اما گمان نمی‌کنم که خود او نیز می‌توانست رویه‌ای این‌چنین را که در نهایت منجر به تخریب کل ماجرا و حذف مسأله شده است، تخیل کند.

در تلاش برای به کرسی نشاندن دعوی حجاب، کتاب او بارها و بارها مورد تبلیغ، خوانش، بازخوانی و باز هم بازخوانی هر چه بیشتر قرار گرفته است. جالب آنکه نظام اسلامی با این کار نشان داده است که هنوز از مطهری و افکار او گامی فراتر نگذاشته و قادر نبوده متنی بهتر از آن را تولید کند، آنهم برای موضوعی که نه تنها کیان خانواده‌ها بلکه دیگر هستی و نیستی دولت اسلامی به آن وابسته شده است. در فرصت‌هایی که برای این موضوع گاه و بیگاه به کتابفروشی‌های قم و تهران سرک کشیده‌ام، و در متن‌هایی که دستکم من خوانده‌ام، مطهری هنوز هم دست بالا را دارد. دیگران در بهترین حالت حاشیه‌هایی بر افکار او تولید کرده‌اند که خود بعضاً حاشیه‌هایی بر افکار راسل و روسو و دیگران بوده‌اند. آری، موضوعی به این مهمی که گفته می‌شود با هویت زن مسلمان ارتباط تنگاتنگ دارد، تنها با مراجعه به آرای معدودی از فیلسوفان غربی امکان توجیه داشت.

بحث حجاب که سرنوشت بسیاری از دختران و زنان ما را تعیین می‌کند، به لحاظ نظری از فقیرترین موضوعات بوده و هست و دلیل آن هم روشن است. تلاش‌های نظری از پیش از انقلاب تا کنون قادر نبوده‌اند پا را فراتر از آن چیزی بگذارند که مطهری زمانی گذاشته است. این بحران و آشفتگی بارها از سوی دست‌اندرکاران نیز تحت این عنوان که « باید کار فرهنگی کرد» مورد تأکید واقع شده است. اما واقعیت آن است که اتفاقاً کار فرهنگی زیاد شده، اما کفگیر به ته دیگ رسیده است.

همان‌هایی که در تمام این سال‌ها کار فرهنگی کرده و موی خود را در این آسیاب، به‌نظر من بی‌جهت سپید کرده‌اند، می‌دانند که در این مورد حرف جدیدی وجود ندارد. حرف‌ها و استدلال‌ها همان حرف‌های قدیمی است. هر آنچه باید گفته می‌شد، گفته شده و چیزی نگفته باقی نمانده است. از همه چیز برای توجیه حجاب بهره گرفته شده است. بیایید اعتراف کنیم که متأسفانه این حنا دیگر رنگی ندارد و تنها باید به زور متوسل شد. آنچه در این باب نوشته شده، نه تنها امثال مرا که با آن فرهنگ بار آمده ایم نتوانسته قانع کند، بلکه پاسخگوی بی‌شمار پرسش‌های نسل امروز نیست که دیگر از تکرار بی‌پایان و هذیان‌وار این مکررات سخت به‌ستوه آمده است.

برای یک نمونه از این تلاش‌های اخیر شورای فرهنگی و اجتماعی زنان که در سال 66 از این رو تأسیس شد که بتواند خلاًهای موجود در مورد مسائل زنان را پوشش دهد و البته همچون بسیاری دیگر از نهادها تنها کاری که نکرده است، پرداختن به مسائل واقعی زنان بوده، در پاییز سال 86 دو مجلد را به موضوع «حجاب و عفاف» اختصاص داده است که از هر حیث جالب‌اند. مایلم برخی از مقالات و محتوای این دو مجلد را در اینجا ذکر کنم تا در مورد آشفتگی نظری بالا تنها به دعوی صرف اکتفا نکرده باشم.

در یکی از مقالات این مجموعه نویسنده در مطلبی با عنوان «پژوهشی در الزام حکومتی حکم حجاب» با این ادعا که «از منظر فلسفۀ سیاسی حکومت‌ها می‌توانند اتباعشان را ملزم به انجام یا ترک فعلی کنند»، و «اقتضای حکومت بر الزام اتباع خود امری کاملاً بدیهی و آشکار است» بر الزام حکومتی حکم حجاب رأی می‌دهد. فراموش نکنیم که در اینجا از استدلال نظری برای داشتن حجاب خبری نیست. دیگر نیست. بحث بر سر الزام و اجبار حکومتی آن است. یک گام جلوتر! اما این مانع از آن نیست که نویسندۀ محترم در ادامه مدعی نشوند که الزام حکومتی و اطاعت از آن «شرعی» است. البته این استدلال با عنوان اندیشۀ «تغلُّب» در تاریخ اسلام سابقۀ فراوان دارد و به هیچ رو نظریۀ جدیدی نیست، اما جا دارد این سؤال ساده پرسیده شود که چنان‌چه حکومت‌ها می‌توانند اتباع خود را به هر کاری ملزم کنند، در این‌صورت خود پدیدۀ حکومت اسلامی که با عدم اطاعت از نظام شاهنشاهی و شوریدگی بر آن نظام سر برآورد، چگونه توجیه شدنی خواهد بود؟ این که خود نقض آشکار مشروعیت حکومت اسلامی است.

مابقی مقالات مجلد اول این مجموعه به بررسی آیات و روایات اختصاص دارد که صد البته تازه نیست. مقالۀ پایانی این مجلد از هر حیث جالب است، زیرا نه تنها مقالۀ نخست را کاملاً نقض می‌کند، بلکه رویۀ حکومت را یکسره بر اساس ادلۀ فقهی زیر سؤال می‌برد. نویسنده باز هم به «بررسی الزام حجاب در حکومت دینی» می‌پردازد و پس از در انداختن بحثی نیمه دینی، نیمه جامعه‌شناختی می‌گوید:
«
در سال‌های نخستین انقلاب حجاب تبدیل به فرهنگ اجتماعی گردید و در بخش‌های زیادی بدون آنکه آن اجبارها شکل بگیرد، با اکثریت جامعه همراهی می‌کرد، اما از آنجا که رفتارها شکل خشونت‌آمیز پیدا کرد، و فلسفۀ حجاب تبیین نشد [؟] و مفهومی متفاوت پیدا کرد، امروز شاهد بی‌اثر شدن قانون و تزلزل اقتدار آن هستیم

 

از نگاه نویسندۀ محترم عدم تبیین بحث حجاب باعث بی‌اثر شدن قانون و تخلف از آن بوده است. جالب‌تر آنکه نویسنده خود با بررسی روایات و آیات گوناگون بر این امر معترف است که «در آیات و روایات... هرگز نکته‌ای که دلالت بر الزام و اجبار حجاب و مجازات بدحجاب به صورت تعزیری داشته باشد، وجود ندارد... در هیچکدام از این منابع [ قرآن و حدیث] مطلبی در جهت الزام حجاب نیامده و هیچ حدیثی مبنی بر اینکه در حکومت پیامبر، امام علی، و حتی خلفا و حکام اسلامی، کسی را بر عدم رعایت حجاب مواخذه و مجازات کرده باشند، نقل نشده استو در ادامۀ مطلب به درستی بر این نکته تأکید می‌کند که در واقع عکس موضوع صادق بوده است. یعنی امامان و خلفا چنانچه کنیزی را می‌دیدند که سر خود را پوشانده او را وادار به ترک آن می‌کردند و یا به مجازات می‌رساندند!

مجموعه مقالات مجلد دوم نیز عمدتاً از نوع مقالاتی است که به بحث دینی حجاب اختصاص دارند. اما در این مجموعه نیز مقاله‌ای باز هم جلب توجه می‌کند با این عنوان «نقدی بر مادۀ 638 قانون مجازات اسلامی در جرم انگاری بدحجابی». نویسنده در این مقاله یکی از مهمترین موضوعات یعنی قانون مجازات اسلامی را که اخیراً بحث از دائمی شدن آن در بین است، در مورد جرم‌انگاری مورد بررسی قرار داده است.

در این مادۀ قانونی چنین آمده است: «هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید، علاوه بر کیفر عمل، به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا 74 ضربه شلاق محکوم می‌گردد و در صورتی که مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نمی‌باشد، ولی عفت عمومی را جریحه‌دار نماید، فقط به حبس از ده روز تا دو ماه یا 74 ضربه شلاق محکوم خواهد شد. تبصره: زنانی که بدون حجاب در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند، به حبس از ده روز تا دو ماه یا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.» نویسنده با نگاه حقوقی و شرعی قانون مجازات اسلامی را در این بندها دچار اشکال دانسته است و پیشنهاد به اصلاح آن داده است، به نحوی که لزوم رعایت حجاب را برای زنان غیر مسلمان و سالخورده قابل نقد دانسته است.

مجموعه مقالات فوق که نمونه‌های آنها را در سایر نشریه‌ها و کتب چاپ شده در همین چند سال اخیر به وفور می‌توان یافت، حاوی حقایقی‌اند که در جدال زورگویانه در مورد حجاب اجباری به راحتی نادیده گرفته شده‌اند. نخست آنکه بر اساس خود این اسناد که توسط نهادهای ذیربط تولید شده‌اند، در مورد این مسأله اختلافات زیادی هست که آیا اساساً در شرع چیزی به نام حکم در مورد حجاب وجود دارد که حال مسنلزم تعزیر باشد؟ در واقع براساس همین مدارک، بی‌حجابی اجباری در شریعت رویه بوده است، اما حجاب اجباری هرگز.

در این مورد نیز که آیا حکومت می‌تواند زنان را به داشتن حجاب مجبور کند یا خیر، پاسخ‌ها و شبهات آنقدر زیاد و آنقدر گوناگون‌اند که برای یک خوانندۀ عادی و غیرحرفه‌ای هم کاملاً روشن می‌شود که در هیچیک از موارد مربوط به فقه و قانونگذاری و بسیار کمتر از آن در رویۀ عملی در مورد پوشش اجباری بحث بر سر رعایت محکمات اصول شرعی نبوده و نیست. در واقع بر این اساس نه در نظام اسلامی و نه در هیچ نظام دیگری حجاب نمی‌تواند بر اساس دلایل شرعی اجباری باشد و مسلماً اینکه حکومت نمی‌تواند در این مسأله به زور متوسل شود. از اینرو قانون مجازات اسلامی نیز در این میان سندی مغایر با شرع است؛ همچنانکه متخصصین امر اذعان می‌کنند.

اینها را هم سالیان سال است که می‌شنویم و می‌دانیم. بی‌شمار مطالب در این باب نوشته شده‌اند که من از آن میان تنها برخی از نمونه‌های اخیر را گزینش کردم. و چه دلیلی از این محکم‌تر که چنانچه اختلافی در این باب نبود، چرا پس از گذشت سالیان بسیار اینهمه وقت و بودجه مصروف این موضوع می‌شود تا پوشش اجباری را توجیه کرده و رویۀ زورگویانه در مورد آن را نیز جا بیندازند. گو اینکه هر چقدر بیشتر نوشته می‌شود، کمتر نتیجه می‌دهد و کمتر قانع‌کننده می‌شود، از آنرو که میان دستگاه‌های ذیربط و خود مراجع و متخصصان نیز در این باب اختلافات جدی وجود دارد.

 

از این هم نمی‌گوییم که رئیس جمهور محترمی که خود را مهرپرور می‌نامد، وقتی در مورد حجاب از او پرسیدند، چگونه با عوامفریبی پاسخ داد: «آیا همۀ مشکلات ما خلاصه شده در دو تا موی خانم‌ها؟ آیا در مملکت هیچ کار دیگری وجود ندارد که انجام بشود؟»

جدال دائمی خیابانی در مورد حجاب این روزها رنگ دیگری به خود گرفته است. قرار است همه چیز از نو زیر چکمه له شود و کسی هم دم بر نیاورد. حتی کسانی که خود روزی به نام شرع همۀ این‌ها را توجیه می‌کردند، اکنون گرفتار صدای شوم چکمه شده و زبان در کام کشیده‌اند. بنابراین مسأله دیگر به هیچ رو بر سر انتخاب میان کار فرهنگی و کار نظامی در مورد حجاب نیست. مسأله بر سر خود حجاب اجباری است. از بسیاری نسل‌های پیش از من تا به امروز هر روز این صدا رساتر به گوش می‌رسد که به هر دلیل و با هر توجیهی بسیاری از زنان دیگر نمی‌خواهند هیچ نوع پوشش سری را اعم از چادر، روسری یا به هر شکل دیگری تحمل کنند. این صدا آنقدر واضح، آنقدر بلند و آنقدر دیرینه و تاریخ‌دار است که برای شنیدن آن به لوازم کمکی هیچ نیازی نیست.

همه خوب می‌دانند که برای موضوع حجاب تنها یک راه حل وجود دارد و آن‌هم واگذاری امر پوشش به انتخاب فردی خود زنان است. اگر کیان خانواده، اجتماع، و حکومت اسلامی به حجاب وابسته شده است، پس لاجرم اشکال را باید در آن کیان، در بنیاد آن خانواده، در آن اجتماع و در آن حکومت جست که خود تجدید نظری جسورانه اما ضروری را می‌طلبد. اما در واقع چنین نخواهد شد، یا لااقل نه به این زودی. اکنون نظام اسلامی یا دستکم بخش‌های مهمی از آن تهاجمی‌تر از همیشه با زنان برخورد می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که از ابتدای انقلاب تا کنون در هیچ حکومتی چنین رویۀ تهاجمی‌ای را نمی‌توان سراغ کرد. باید پرسید چه چیز این خشونت و تهاجم را که رویکرد‌های مربوط به حجاب تنها یکی از بی‌شمار ابعاد آن را تشکیل می‌دهد، موجب شده است؟

حجاب و مأموریت دولت مقدس

نظام اسلامی ما از هر دولت و نظام دیگری ولو آنهم اسلامی بوده باشد، همواره برتر و بالاتر در نظر گرفته شده است. از همان ابتدای انقلاب تصور می‌شد که نظام اسلامی در ایران موهبتی الهی است. مأموریت مقدس مبارزه با امپریالیسم، برقراری عدالت جهانی، آزادسازی دنیا از چنگال قدرت‌های جهانی و خلاصه تغییر جهان به آن سپرده شده است و بالتبع در این مسیر بسیار چیزها می‌بایست تغییر کنند. این ادبیات افت و خیزهای بسیاری داشته است. اما اخیراً در بیانات بسیاری از رجال سیاسی، در مکاتبات و نامه‌نگاری‌های آنها با سران جهان، با پیشنهادهای عجیب و غریب برای اصلاح دنیا و مردم آن و جز اینها از نو ظاهر شده است؛ هر چند با در نظر گرفتن وضع اسفناک اقتصادی و اجتماعی و ... دیگر کمتر قانع کننده.

شاید هیچ دولتی در جهان الا نو محافظه‌کاران آمریکایی و رژیم‌های سابق کمونیستی در جهان از این حیث شبیه ما نبوده باشند که حضور خود را بر اریکۀ قدرت و در دست‌ داشتن افسار توده‌ها را خواه به صورت الا بختکی یا با سرکوب شدید مخالفین و با قوۀ قهریه، چنین مقدس بدانند که به خود جرأت دهند به هر اقدامی در ارتباط با شهروندان مبادرت کنند؛ بی‌آنکه نگران پیامدهای آن باشند.

حوادثی همچون تهاجم نظامی به عراق و افغانستان، زندان ابوغریب در عراق، خلیج گوانتانامو و جز اینها برای صدور به اصطلاح دموکراسی در جهان همانقدر از تصور این مأموریت مقدس سرچشمه می‌گیرند که تصور ایجاد عدل و عدالت جهانی، و به اصطلاح نجات جهان در گفتار دولتمردان نظام اسلامی. روشن است که بیش از هر چیز این گفتار در واقع ابزاری برای رفع و رجوع بحران مشروعیت سیاسی دولت‌هایی بوده است که همواره با آن در داخل و خارج دست به گریبان بوده‌اند. جالب آنکه در واقع نظام اسلامی با غصب آنچه که در آموزه‌های شیعی توسط مهدی موعود باید به انجام برسد، برای خود جایگاه و شأنی مقدس را قائل شده است که کمتر مورد پرسش قرار گرفته است.

سوای بسیاری مسائل دیگر این رتوریک بسیاری از طرح‌های امنیت اجتماعی، بگیر و ببند شهروندان، آزار و سرکوب فعالیت‌های مدنی و غیر خشونت‌آمیز و ... را عمیقاً توجیه کرده و مشروعیت نظام اسلامی را دستکم به صورتی نیم‌بند و در کوتاه مدت تأمین کرده است. در تمام این سال‌ها شاهد بوده‌ایم که هر گاه مشروعیت نظام اسلامی به پایین‌ترین حد خود رسیده این رتوریک تشدید شده و بر عکس زمانی که مشروعیت مردمی آن بالنسبه بالا بوده است، این تصور نیز تا حدودی کنار گذاشته شده است.

به گمان من نه تنها موضع تهاجمی حکومت در مقابل زنان بلکه بسیاری دیگر از اقدامات آن برای محو صداهای منتقدانه تا حدود زیادی از همین تصور و تخیل مأموریت مقدس و بالتبع بحران مشروعیت سیاسی نهفته در پس آن سرچشمه می‌گیرد. غرور و تبختر نهفته در تخیل مأموریت مقدس زمانی به تجربه‌های اسفباری از انواعی انجامید که در تمام سال‌های پس از انقلاب شاهد آنها بوده‌ایم. جالب آن است که برای زن ایرانی و بی‌آنکه از او پرسیده باشند، در این تخیل نقشی در نظر گرفته شده است که مطلقاً و تنها با پوشش اسلامی او به انجام خواهد رسید. وقتی جامعه‌مان می‌رود تا از همۀ دیگر مظاهر دین عاری شود، تنها یک چیز همچنان توجیه‌گر آن مأموریت جهانی خواهد بود و آنهم حجاب زنان است.

پس از یک افت نسبی، این تخیل به اشکال دیگری در رتوریک مقامات سیاسی و شخصیت‌های فرهنگی به ویژه در توجیه برخورد با زنان و پوشش آنها ظاهر شده است. برای نمونه پژوهشگر محترمی که انقلاب اسلامی را «انقلاب اسلامی را انقلاب حجاب» می‌نامد، با همان ساده‌سازی همیشگی و سیاه و سفید کردنِ همۀ مجادلات و تحولات سیاسی و اجتماعی در جهان امروز، به گونه‌ای هیجان‌زده از تصور همان مأموریت جهانی که به اعتقاد او به دنبال وقوع انقلاب اسلامی در ایران حادث شده است، می‌نویسد: «در بخش عظیمی در جهان اسلام که تا این زمان شیفتۀ اندیشه‌های غربی بود، گرایش به حجاب بیشتر شد؛ بدین ترتیب غرب پس از چندین دهه تلاش، در خارج از مرزهای خود و در حوزۀ کشورهای اسلامی، با شگفتی شاهد بازگشت مسلمانان به حجاب بود. شگفت‌تر آنکه در دو دهۀ اخیر، زنان مسلمان در اروپا و آمریکا نیز همچنان بر حجاب اصرار می‌ورزند... حجاب امروز به صورت یک مسألۀ بحران‌زا برای کشورهایی مثل فرانسه درآمده و هر روز جدی‌تر از پیش می‌شود. به علاوه می‌توان پذیرفت که امروزه حجاب در میان زنان فرهیختۀ کشورهای در حال توسعۀ مسلمان مانند مصر، سوریه، و حتی ترکیه که روزگاری کمتر زمینۀ مقبولیت داشت، مورد استقبال قرار گرفته و شمار فراوانی از زنان دانشگاهی به حجاب روی آورده‌اند...»

 

طبعاً ایشان اشاره‌ای به این ندارد که مسأله در ایران نیز شکل بحران اجتماعی را به خود گرفته است و از این هم سخن نمی‌گوید که همان نسل جدیدی از زنان مسلمان در بسیاری از کشورهای اسلامی که به قول ایشان به حجاب روی آورده‌اند، اگر بخواهند در خیابان‌های تهران یا دیگر شهرهای ایران راه بروند، مورد توهین و تحقیر قرار خواهند گرفت و قطعاً توسط مأموران انتظامی به عنوان مصادیق بارز بدحجابی و بی‌حجابی دستگیر خواهند شد! در عین حال به نظر می‌رسد دستکم بخش مهمی از آن مأموریت مقدس که در تمام این سال‌ها هرگز به درستی معلوم نشد که دقیقاً چیست و همچنان در هاله‌ای از ابهام باقی ماند، آن است که زنان همۀ جهان را وادار کنیم تا پوشش مورد نظر ما را پذیرا شوند!

رتوریک نهفته در این گفتاربه هیچ رو تازگی ندارد. همانطور که آقای مطهری در توجیه حجاب به راسل و دیگر فیلسوفان غربی مراجعه می‌کند و خواسته‌های زنان و مردان ایرانی را یکسره کنار می‌گذارد، نویسندۀ مورد بحث ما نیز برای توجیه حجاب، پوشش زنان مسلمان و حتی غیر مسلمان در دیگر کشورها را به عنوان شاهدی بر صدق گفتار خود می‌آورد. باز هم زن ایرانی، خواسته‌های او و آنچه او می‌خواهد، کمترین اهمیتی ندارد. از دیگریِ غیر ایرانی دلیل و شاهد آوردن و از او به عنوان مرجع برای صدق سخن استفاده کردن در واقع همواره از ویژگی‌های اصلی رتوریک مورد بحث در باب حجاب بوده است.

موارد زیادی را شاهد بوده‌ایم که در آنها زن غربی‌ای که به تازگی مسلمان شده و حجاب را قبول کرده، به عنوان دلیلی برای اثبات حقانیت اسلام و حجاب او نیز به عنوان الگوی مناسبی برای زن ایرانی مورد ستایش و تمجید قرار گرفته است! در واقع این گفتار به اصطلاح غرب ستیزِ مدافع حجاب در نهایت سر از دامان همان غربی درمی‌آورد که در ظاهر مورد تنفر است و ادعا می‌شود زن ایرانی را مسخ کرده و او را کورکورانه و تقلیدوار به دنبال خود کشیده است!

رتوریک مأموریت مقدس در واقع به دلیل پیوند عمیق آن با بحران مشروعیت آشکارا با خشونت توأم است. بی‌دلیل نیست که وقتی کشورمان در آستانۀ همه نوع بحران اجتماعی و اقتصادی قرار دارد، طرح‌های امنیت اجتماعی هر بار به شکلی تازه ظهور می‌کنند و از نو به خشونت دامن می‌زنند. البته کسی به این پرسش ساده نیز پاسخی نمی‌دهد که با در نظر گرفتن ابعاد وسیع نارضایتی داخلی، آن مأموریت مقدس جهانی چگونه قرار است به انجام برسد.

چرا به حجاب اجباری "نه" می‌گوییم؟

ما زنان سال‌هاست که حجاب اجباری از انواع گوناگون آن را با پوشیده‌گویی و فاش‌گویی، با طعنه، اعتراض، استدلال، مقاومت مدنی و هزاران شکل دیگر نقد کرده و خواهیم کرد. امروز اما به نظر می‌رسد با در نظر گرفتن رویۀ تهاجمی نظام اسلامی باید از نو دربارۀ آن سخن گفت، باید به آن «نه» گفت. باید گفتاری دیگر را آغاز کرد. موضوع را نمی‌توان به سادگی و با دستور این سردار و آن سردار، با دستگیری تعداد زیادی از زنان در خیابان‌ها و شرکت‌های خصوصی و بیرون کردن آنها از ادارات و غیره فیصله داد. به نظر من جدال اصلی در راه است. جدالی که بانیان «طرح امنیت اجتماعی» و «ارتقای عفت عمومی» مبتکر آن بوده‌اند.

این حجاب چیست؟ آیا آنگونه که ادعا می‌شود بازگشت به ارزش‌های سنتی است؟ به گمان من نه.
در فرهنگ و جامعۀ ما تعادل و نظم جهان و همزمان بی‌تعادلی و در هم ریختگی نظم آن همواره تابعی از پوشش ما زنان بوده است. اگر در اسلام سنتی زن از آن رو می‌بایست پرده‌نشین و پوشیده باشد که تعادل جامعه را حفظ می‌کرد و نظم آن را موجب می‌شد، پس از انقلاب اسلامی رویه‌ای معکوس شکل گرفت. در اندیشۀ انقلابیون جهان تبیین شده بود، حال نوبت تغییر آن بود و زن مسلمان با حجاب «کوبندۀ» خود نشانه‌ای از این تغییر جهان و به انجام رساندن آن مأموریت مقدس به شمار می‌رفت.

حجاب بر آمده از نظام اسلامی به هیچ رو به حجاب سنتی شباهت نداشت، از اینرو که دقیقاً بر هم زنندۀ تعادل جهانی‌ای بود که آن مأموریت مقدس قصد به انجام رساندنش را داشت. در این گفتار نیز همچون اولی همه چیز به پوشش من زن وابسته بوده است. فرقی نمی‌کند تعادل باشد یا بی‌نظمی و درهم ریختگی. من زن باید همواره با پوششم یا مدافع نظم مستقر یا بر عکس مدافع بی‌نظمی می‌بودم.

پوششی که در هر حال ادعا می‌شود اسلامی است برای ما همواره به یکی از این دو مقصد و یا همزمان به هر دو ختم شده است. هم برقرار کنندۀ تعادل جامعه و هم مشروعیت بخش آن مأموریت مقدسی بوده است که قصد دارد جهان را تخریب و از نو بسازد. سر در گمی گفتار سیاسی در مورد حجاب نیز از همین دوگانگی و تضاد سرچشمه می‌گیرد و درست به همین دلیل برای زنانی همچون من پوشش اجباری مصداق بارزی از این قرار گرفتن در جایگاه نامعلوم و رفت و برگشت‌های مداوم و بی‌نهایت است. آنجا که پای خانواده و نظام اجتماعی در جامعۀ ما در میان است، من با پوششم تعادل و عفت را بنا می‌کنم و آنجا که پای آن مأموریت مقدس در میان است، برهم زنندۀ آن تعادلم. نظام اسلامی به پوشش من از همین رو محتاج است.

می‌توانم با همۀ آن کسانی هم که درست عکس تجربۀ مرا داشته‌اند، نیز احساس همدلی کنم. کسانی که بر خلاف من اما باز هم به خاطر آن تعادل مردانه، آن رابطۀ قدرت و آن مأموریت مقدس مجبور بوده‌اند پوشش خود را کنار بگذارند. در مورد این دومی نیز باید سخن گفت. زیرا به خاطر حساسیت موضوع حجاب و پوشش اجباری وضعیت زنانی که مجبور بوده‌اند از خود رفع پوشش کنند، همواره به حاشیه رانده شده و مسکوت گذارده شده است.

در هر دوی این گفتارها من با حجابم، هم فاعل بوده‌ام و هم مفعول. آنجا که پای تعادل در میان است، اگر روسری‌ام، چادرم عقب برود و اندامم نمایان شود، فاعلم و تعادل جامعه را، عفت آن را، و خلاصه همۀ آن چیزهایی را که به دست آمده در طرفه العینی به هم می‌زنم. نیز با حجابم به امپریالیسم جهانخوار«نه» می‌گویم و به او ثابت می‌کنم که نظام مقدس از حقانیت بی‌چون و چرا برخوردار است. در اینجا تعادل و نظم را برهم می‌زنم. این هر دو اوج نقش فاعلی من است. در هیچ مذهب و آیینی تاکنون برای زن هرگز اینقدر نقش فاعلی و اثرگذاری قائل نشده‌اند که با حجاب و پوشش به او داده شده است. اما نکتۀ دیگری را هم باید اضافه کرد و آن اینکه در هیچ آیینی نیز زن تا این حد به واسطۀ زن بودن تخریب نشده است که ما او را با حجاب اجباری تخریب می‌کنیم. زیرا حجاب هم منتهای نقش فاعلی زن است و هم نهایت مفعول بودن او.

اگر زن ایرانی با پوشش خود عامل ایجاد تعادل در جامعه و بی‌تعادلی در نظم مستقر جهانی است، اما مدال افتخاری به او نمی‌دهند و اصلاً آدمش به‌حساب نمی‌آورند. نقش او فقط به همین ختم می‌شود که تابع باشد. با اعطای این مدال، ما را چهار میخ می‌کنند. من این نشان افتخار را نمی‌خواهم. این مردان‌اند که از ما ایجاد تعادل یا بی‌نظمی را طلب می‌کنند. من زن محکوم به آن بوده‌ام که مأموریت را به انجام برسانم بی‌آنکه هیچ نقشی در آن داشته باشم و بی‌آنکه در موردش از من پرسش کرده باشند. بیشتر به عکس روی دیوار آن شبیه بوده‌ام.

از اینرو بحث در مورد حجاب در واقع بحث در مورد دستکم دو نوع رهیافت و نگاه متفاوت به جهان است که یکی از آنها همواره قربانی دیگری بوده است. یکی برداشت زنانی چون من از جهان است و دیگری برداشت همان آقایان و خانم‌هایی که خدمتتان عرض کردم. جهان من و نگاه من اما همواره در اسارت نگاه آنها مانده است. من محکوم بوده‌ام که جهان را از دریچۀ دیدگان آنها بنگرم. باور کنید که اگر از این دریچه جهان زیباتر می‌نمود، ای بسا هیچ مشکلی نداشتم، اما نیست. جهانی که من مجبور شده‌ام از دریچۀ چشم آقایان و خانم‌های مدافع حجاب که عینک خود را همواره از آقایان غرض گرفته‌اند، بنگرم، جهانی زشت، کثیف، ناامن، غیر اخلاقی، پر از دروغ و پنهانکاری و سخت غیر قابل اعتماد است.

 

چگونه می‌توانم آن مناظر را زیبا بدانم و خود را وادار کنم که از زشتی‌اش رو برگردانم. می‌گویند حجاب محض خاطر امنیت من است، اما من با حجاب هرگز احساس امنیت نکرده‌ام، برعکس بیشتر احساس نا‌امنی و در هم ریختگی و آشفتگی داشته‌ام. در خیابان‌های شهرهای ما فرقی نمی‌کند که شب و نصف شب و حتی وسط روز با چادر بیرون بروی، یا با روسری و یا با هیچیک. می‌گویند زن با حجاب زیباتر است.

پیشترها البته منظورشان البته آن بود که زن برای «مردان» در حجاب زیباتر است، اما اخیراً می‌شنویم که حتی در دانشکدۀ هنرهای زیبا که تعداد دانشجویان دختر آن از پسرها بیشتر است، دانشجویان را مجبور می‌کنند که از ماکت زن چادری به عنوان یکی از مظاهر ذوق زیبایی شناختی گرته‌برداری کنند! من در آن زیبایی‌ای نجسته‌ام.

می‌گویند عفت و تعادل جامعه با حجاب حفظ می‌شود، اگر اینطور است پس بحمدالله به نظر می‌رسد ما متعادل‌ترین و عفیف‌ترین جامعۀ کرۀ خاک باشیم. نیستیم. ما نه قائل به آن مأموریت مقدسیم و نه هرگز توجیه شده‌ایم که چه کسی، کجا، چگونه و چرا این مأموریت مقدس را بر دوش نظام اسلامی نهاده است که حال ما زنان با پوشش خود بخواهیم آن را به انجام برسانیم.

من به حجاب اجباری نه می‌گویم از آنرو که نه فاعلیت مطلقی را که در آن به من نسبت می‌دهند انسانی می‌دانم و نه آن مفعولیت مطلق را. من نه می‌خواهم و نه می‌توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی‌نظمی و آشفتگی آن باشم و نه آنکه با پذیرفتن آن، خود را انکار کنم. نگاه من به جهان از همان اعتباری برخوردار است که نگاه هر موجود انسانی دیگر. من و میلیون‌ها مثل من در حجاب نه امنیت جسته‌ایم، نه زیبایی، نه اخلاق، نه عفت و نه پاکی، و برعکس بی‌حجابی را هم ملازم بی‌عفتی و بی‌اخلاقی و ناپاکی نمی‌دانیم. اصلاً به نظر ما پوشش ملازم با پاکی و ناپاکی، عفت و بی‌عفتی، تعادل و عدم تعادل نیست. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است. کاری به اخلاق و دین ندارد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد