داک به کجا می رود؟
آذربایجان اویرنجی حرکاتی : همه آذربایجانیهایی که دستی بر آتش مبارزه در راه کسب حقوق ملی و مدنی آذربایجان جنوبی و نهایت کسب استقلال و وحدت آن با آذربایجان شمالی دارند، بر این امر واقفند که این تشکل(کنگره آذربایجانیهای جهان-داک) 11 پیش در آمریکا تاسیس گردیده و در ابتدا موجب امیدواری و انبساط خاطر ما آذربایجانیهای ساکن در داخل کشور شد...
اما متاسفانه از همان اوان کار روشن گردید که اختلافاتی در درون این تشکل از قبیل نحوه استفاده از این یا آن پرچم و... وجود دارد. دکتر جواد درختی به عنوان اولین رهبر این سازمان انتخاب شد و تئوری دانان چپگرایی مانند امیر هاشمی و... در صفوف آن مقام و موقعیت ویژه ای یافتند.
تا آنجا که به خاطر دارم، این تشکل سایت زهوار در رفته و غیر فعالی برای خود راه انداخت که گاهی پس از گذشت ماهها هم به روز نمی شد و تنها اطاق پالتالکی در آن تعبیه شده بود که ما ساکنین داخل قادر به استفاده چندانی از آن نبودیم.
این تشکل کنگره هایی برگزار می کرد که اغلب مضامین و محتوای بحث ها در سایتها قابل دسترس منعکس نمی شد و ما به درستی نمی دانستیم که داک چه می کند و چه می اندیشد و وضعیت تشکیلاتی آن چگونه است. خلاصه اینکه تنها اندام پهلوان پیر و فرتوتی را از خود به نمایش می گذاشت و بر وظیفه عمده خود به عنوان یک سازمان دموکراتیک - گزارش دهی مرتب به مردم- عمل نمی کرد.
در سال 2003 گروه محمد رضا خشتی – احمد اوبالی از داک منشعب شده و نام خود را (داک دموکراتیک) گذاشتند و این بدان معنی بود که از نظر این آقایان، داک یک سازمان دموکراتیک نبوده است. پس از کش و قوس های فراوان، پروفسور غلامرضا صبری تبریزی در کنگره نهم پارسال، زمام امور را در دست گرفته و طی مصاحبه هایی وعده اصلاحات عمیق ساختاری را داده و به اتفاق صابر رستمخانلی مدعی شدند که آقای جواد درختی از اموال داک سوء استفاده شخصی کرده و... طرف مقابل هم بیکار ننشسته و به جوابگویی پرداخت و...
ما ساکنان غریب در وطن، هنوز هم در حالت بهت مانده بودیم که مطلع شدیم که صابر رستمخانلی با اعلام مواضع جدید دست به شبهه کودتایی زده و خود را رهبر داک اعلام نموده و بر خلاف تاریخی که برای برگزاری کنگره وحدت( خارج از نوبت)، در تابستان فرا روی اعلام شده بود، یکباره به تدارک کنگره زودرس و متفاوت از دستورات جلسه کنگره وحدت اقدام نموده و گفته بود که ما بدون حل مسائل تشکیلاتی خود، ملزم به وحدت نبوده و این کار را می توانیم بعدها هم انجام دهیم.
این کارهای جناب رستمخانلی مصادف با اعلام مواضع جدید و مزورانه ای بود که نامی غیر از استفاده ابزاری از نام آذربایجان نمی شد بر آن گذاشت. او از یک طرف به دوستی با اسرائیل و اعلام اینکه ما ترکها هیچ وقت با یهودیت دشمنی نداریم اذعان نمود و از سوی دیگر با تنظیم و انتشار نامه ای سرگشاده به رهبری جمهوری اسلامی، دم از پایبندی به اسلام زد!.
چرا عملکرد رستمخانلی را مزورانه می خوانیم؟ به دلیل اینکه او با مترادف قرار دادن یهودیت و صهیونیسم در صدد تطهیر دومی – که عمده ترین دشمن بشریت آزادیخواه می باشد – در آمده و این بزرگترین خدمت به صهیونیسم، دشمنی با هر مسلمان و هر انسان آزاده دیگر و از جمله هر یهودی مومن می باشد. توام بودن این عمل او با مسلمان نمایی، چیزی جز برخورد مزورانه نیست.
آیا گناهی مرتکب شده ایم که تصور کنیم که رستمخانلی در راستای منافع خود دست به اقداماتی مشکوک زده و نیاتی جز خدمت به آذربایجان دارد؟
سوی دیگر قضیه آقایان درختی و احمد اوبالی می باشد که مواضع مشکوکی در رابطه با داک دارند و عملا نمی توانند مدعی داشتن حسن نیتی باشند.
آقای تبریزی هم که در مقام دفاع از خود گفته است اصولا آدم سیاسی نیست و این مسئله هرگز برایم روشن نشده که چگونه حاضر شده در مقام یک فرد سیاسی رهبریت تشکیلات مهاجری را بپذیرد که لازمه آن داشتن سواد سیاسی کافی می باشد. مگر یکی از وظایف عمده یک دیازپور انجام مذاکرات با شخصیتهای گوناگون نیست و شرط نباختن در این مذاکرات در برخورداری از تبحر سیاسی نیست؟ چرا انسان باید به خود اجازه دهد که در کار خارج از توانایی خود و آنهم در سطحی که در سرنوشت ملتی موثر است وارد شود؟
خواننده محترم!
من از موارد بالا چنین نتیجه گرفته ام که آقایان می خواهند با استفاده از نردبان آذربایجان، منافع شخصی خود را پاس بدارند. چرا؟ برای اینکه قرار گرفتن در رهبریت داک مستلزم ملاقات با شخصیت های مطرح و گوناگون است که این آشنایی ها می تواند بار مثبت مالی برای اینها داشته باشد و یا مثالا می توان از امکانات مادی آن استفاده ها کرد و... شما چه فکر می کنید؟
یکی از فعالان جنبش ملی در آذربایجان جنوبی
بهار 1387