آذربایجان اویرنجی حرکاتی

گله جک بیزیمدیر azoyrenci_herekati@yahoo.com

آذربایجان اویرنجی حرکاتی

گله جک بیزیمدیر azoyrenci_herekati@yahoo.com

تغییر نام تورکی کوه «یئددی گؤز» سولدوز به هفت چشمه از سوی شورای

تغییر نام تورکی کوه «یئددی گؤز» سولدوز به هفت چشمه از سوی شورای شهر

 

آذربایجان اویرنجی حرکاتی : در اقدامی فاشیستی شورای شهر نقده نام تفرجگاه و کوه یئددی گؤز نقده را به هفت چشمه تغییر داد. روز گذشته تبلیغات نمایشگاه بزرگ صنایع دستی ایران که قرار است بمدت یک هفته در تفرجگاه کوه یئددی گؤز نقده تشکیل شود، بصورت گسترده در جای جای سولدوز از طرف شورای شهر نقده نصب گردید. در این تبلیغات در قید نام مکان  تشکیل نمایشگاه بجای نام تفرجگاه کوه یئددی گؤز نام تحریفی و جعلی هفت چشمه نوشته شده است. این اقدام سوال برانگیز شورای شهر نقده  که قصد در تحریف نام تورکی کوه یئدی گوز به اسم فارسی هفت چشمه دارد، با انتقاد و خشم مردم سولدوز همراه گشته است. لذا در جواب این اقدام فاشیستی شورای شهر نقده که یقیناً از سوی مقامات کشوری بر آنان دیکته شده است، تنی چند از جوانان غیور سولدوز در شب گذشته تمامی پارچه های تبلیغات نمایشگاه صنایع دستی ایران در پارک هفت چشمه! را در تمامی نقاط سولدوز سیاه و یا پاره نمودند که در اغلب موارد بر روی نام جعلی هفت چشمه، کاغذهایی که در آن نام یئددی گؤز نوشته شده بود را چسباندند. ازسوی دیگر قبلاً نیز شاهد چنین تحریفاتی در سولدوز در مورد تغییر نام های گادار چایی به قادر رود، آغ تؤوله به عطاء الله، داش دورگه به دورگه سنگ ، خیل خانا به خلخانه و ... بوده ایم. شورای شهر نقده متشکل از پنج نماینده تورک و دو نماینده کورد که یکی از نمایندگان کورد با انصراف رئیس تورک شورای شهر نقده، سیفعلی دلیر بمنظور شرکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی، به شورای شهر نقده راه یافته که بهمراه دوست خود در پشت پرده چه کارهایی که انجام نداده اند!؟ چندی پیش نیز تابلوی میدان آذربایجان در ورودی شهر نقده که میانه میدان با مجسمه جام زرین حسنلو مزین گشته بود، از آنجا برداشته شده است و در حال حاضر شورا مشغول انتخاب نام دیگری بجای آذربایجان برای ورودی شهر نقده هستند. شایان ذکر است هدف از تشکیل نمایشگاه در تفرجگاه کوه یئدی گؤز در آستانه تولد رادمرد تاریخ بابک، تحکیم قوای نظامی و تدافعی نیروهای امنیتی رژیم برای مقابله با تجمع احتمالی مردم سولدوز در تولد بابک در آن مکان می باشد. ازطرف دیگر تفرجگاه یئددی گؤز در احاطه کامل اداره اطلاعات نیروی انتظامی نقده می باشد که در روز اول تشکیل نمایشگاه رئیس اطلاعات نیروی انتظامی نقده، سرگرد عین الله نوروزپور به تمامی غرفه های استان های تورک زبان که در غرفه های خود آهنگ تورکی پخش می نمودند، اخطار داده است.( سولدوز خبر)

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:34 ق.ظ

موّرخ روسى در کتاب تاریخ ماد چنین می‌نویسد"ماد"به اراضى اى که از قسمت شمالى به رود ارس و قله‌هاى البرز در قسمت هاى جنوبى دریاچه‌ی خزر) و از سوى خاور به نمک زار هاى دشت کویر و از باختر و جنوب به سلسله جبال زاگرس گفته می‌شده است. دیاکونف در ادامه، ماد باستان را این چنین تقسیم بندى می‌کند: این سرزمین‌ها از نظر جغرافیایى به سه بخش "ماد آتروپن" ماد سفلى که بین دو رشته جبال از طرف شمال به رشته کوههاى البرز و از طرف جنوب رشته کوه رود ـ به موازات سلسله زاگرس ـ مرز شامل نواحى تهران کنونى و بخش سوم پارتاکناى باستانى (اصفهان کنونى).(٢) تقسیم می‌شده است
و. دیمیتریویچ. بارتولد:
«آذربایجان ایران تا پیروزى اسکندر مقدونى جزء جدایى ناپذیر سرزمین ایرانى ماد و حکومت جداگانه اى نداشت در طى جنگ گوگمل در ٢٣٣٢ سال پیش ساتراپ سراسر ماد فردى با نام آتروپات بود درلشگر آتروپات افراد آلبانیایى (جمهورى آذربایجان کنونى) در نقش مزدورانى بودند. ...قسمتى از این منطقه که مادکوچک نامیده شد، ارمنیان آن را آتروپاتگان و مردم ایران و غیره آتروپاتن می‌نامیدند. نام آذربایجان از اینجا پدید آمد. هرگونه تلاش کردن براى توجیه نمودن و یافتن وجه تسمیه براى این نام فاقد اعتبار علمى خواهد بود» (٣)
در قاموس اعلام ترکى
در قاموس، زیر ماده ى“ماد باستان" که همان "مدیه" باشد چنین آورده شده است: «نامى است که مورّخان و جغرافى دانان قدیم یونان به بخش هایى از عراق عجم و آذربایجان داده‌اند و آن را از سایر مناطق ایران که نام پارس بر آنها می‌گذارند جدا می‌کند."مدیا" از طرف غرب با آشور، در شمال با خراسان و از جنوب با خوزستان و فارس هم مرز بود. خود مدیا که شهر همدان (همگمتانه باستانى) مرکز آن بود به عراق عجم (ماد بزرگ) و آتروپاتنه یعنى آذربایجان تقسیم شده است.»
این نوشته‌ها حاکى از آن می‌باشند که نه تنها سرزمین"مادخرد"،بلکه تمامى سرزمین ماد باستانى در درون مرزجغرافیایى ایران آن روزگار و ایران کنونى قرار داشته است.و ماد آتروپات شامل استانهاى آذربایجان و قسمت کوچکى از کردستان کنونى می‌بوده است .
تحقیقات دانشگاه کمبریج نیز در این رابطه که در سرى کتاب هایى با نام تاریخ ایران بتوسط دکتر حسن انوشه برگردانده شده و درمیهنمان ایران چاپ گردیده است. در تایید و موافق راى پرفسور دیاکونف روسى می‌باشد. پرفسور ج. مارکورات دانشمند معروف آلمانى و زنده یاد پرفسور اقرار على اف و ا. م، دیاکونف هر سه نیز همانند سایر دانشمندان و محققان مربوطه براین راى هستند که سرزمین آتروپاتکان در درون سرحدات مرزى ایران قرار داشته و دارد.
در این راستا در بعضى نوشته‌هاى تاریخى و فرهنگ نامه‌هایى که بعد از اسلام تهّیه شده‌اند همانند: تاریخ بلعمى، برهان قاطع خلف تبریزى، گاه گاهى نیز با این نکته روبرو می‌شویم که ایالات برده وگنجه و گاها بیلقان در مواقعى جزو اِعمال آذربایجان قرار می‌گرفته‌اند. یعنى فرمانداران آذربایجان درعین حال بر ولایات گنجه و شروان نیزاعمال حکم حکومتى می‌کرده‌اند. خلف تبریزى در برهان قاطع در زیر عنوان ارس این چنین می‌آورد: ارس به فتح اول و ثانى و سکون سین بى نقطه بام رود خانه اى است مشهور.....ما بین آذربایجان و"اران" میگذرد). (۴) یعنى رود ارس مرز بین آذربایجان و آران بوده است و یا در کتاب البلدان ابى یعقوب در توضیح آذربایجان در بخش مشرق شهرهاى آذربایجان را چنین می‌نویسد: استانهاى آذربایجان عبارت است از: اردبیل، برزند ورثان(ورزقان)، برذعه، شیز،سراة،مرند، تبریز،میانه،اُرمیه، خوى، سلماس و اهالى شهرها و استانهاى آذربایجان مردمى به‌هم آمیخته‌اند از عجم هاى کهن "آزریه" و "جاودانیه"، اهالى شهر "بذ" که بابک در آن بود و سپس چون فتح شد عرب در آن منزل گزیدند)غیر از این دلایل ذکر شده و صد‌ها دلیل دیگر که تنها ذکر نام آنها صفحاتى بسیارى را پر خواهد کرد. ما در هیچ کتابى و هیچ سندى که دال بر آذربایجان بودن جمهورى آذربایجان کنونى باشد نداریم. اما جهت آشنایى با اسنادو کتب اشاره‌ی گذرایى به تعداد کمى از آنها خواهیم نمود: ابواسحق استخرى (٣۴٠)احمد ابن محمد بن اسحق الهمدانى معروف به ابن فقیه نویسنده کتاب البلدان، ابن حوقل بغدادى جغرافى دان وجهانگردعرب (٣۶۷ق) ابوعبدالله بشارى مقدسى (٣۷۵ق) یاقوت حموى (۶٢٣ق) در معجم البلدان نوشته‌ی حمدالله مستوفى قزوینى در نزهه القلوب شمس الدین سامى، در لطائف الطوائف نوشته‌ی مولا نا فخر الدین على صفى، قاموس اعلام ترکى، ابوالفدا ئ (۷٢١ق). در تمامى نوشته‌هاى این مورخان حدود و مرزهاى آذربایجان با آران، رودخانه ارس (آراکس باستانى) نوشته شده است.
هرچند از نظر علوم مربوطه، هیچ گاه ما آذرى‌ها با اهالى باکو و مناطق آلبانیا یا آران که آمیخته اى از تات‌ها و تالش‌ها و آلبان‌ها بوده‌اند ازیک قوم نبوده ایم (با مقوله‌ی نژاد و ملت قاطى نشود که همه ایرانى محسوب می‌شدیم).اما باید حقایقى را نیز در نظر داشت که در گذرگاه زمان در پى تاثیرپذیرهاى متقابلى که اقوام مهاجر ترک ـ مغول‌ها و اوغوزها باساکنان بومى ایرانى نژاد این مناطق جغرافیایى داشته‌اند که در پروسه‌ی تکاملى تاریخى طولانى به وقوع پیوسته تغییرات کمى متفاوتى در ساکنان این مناطق را به وجود آورده است. از جمله‌ی این تغییرات کمى که به دگرگونى‌ها و تحولات زبانى و تغییرات کمى فرهنگى و آداب و رسوم ساکنان منطقه انجامیده باید توجه لازم را مبذول داشت. حتى کوچ آذربایجانى‌ها به آران و آلبانیاى قفقاز در سده‌هاى پیشین،تاثیرات گویشى زبانى و ساختار قومى شدیدى درآنجا بوجود آورده که چشم پوشیدن از این حقایق مسلم که امروزه در زبان ایرانى آذرى با زبان آنها نزدیکى ها‌ی فوق العاده اى بوجود آمده است غیرعقلانى خواهد بود. اما این مسئله که آیا اکنون آنجا را از نظرعلمى می‌توان واقعا آذربایجان نامید، با توجه به سیر تاریخ مکتوب این منطقه جغرافیایى با وجود آنکه در قراردادهاى رسمى مابین دولت هاى ایران و روسیه و عثمانى هیچ گاه نام آذربایجان برجمهورى کنونى آذربایجان اطلاق نشده است. اما این چیزى است که تنها درجفرافیاى جهان سیاسى معاصراتفاق افتاده است؛ اما تنها می‌تواند مورد بحث حقوقى تاریخى و مورد اعتراض نیز قرار بگیرد. به نظر بنده حال که ملتى دوست داشته که خود را آذربایجانى بداند. و نام ما را برخود نهاده هیچ اشکالى نیست. براى بنده به عنوان یک آذربایجانى بسى مایه‌ی خرسندى ومباهات است که نام آذربایجان ما را اقوام غیر آذربایجانى برخود پسندیده‌اند. این ماجرا یکى از نوادر اتفاقات تاریخ جهان معاصر می‌باشد. اما ….

انژکتاسیون فرهنگى ـ تاریخى:

پرداختن به تمامى جزییات و نحوه‌ی سیر انژکتاسیون فرهنگى ـ تاریخى اى که درمیهن مان بویژه آذربایجان، به توسط ناسیونالیسم کور بى هویت تاریخى در حال انجام است؛ به دلیل تنوع اشکال تزریقى آن که در عرصه‌هاى مختلفى همانند: تاریخ و فرهنگ؛که این تزریق بیشتر در حوزه‌ی زبان جعلى و افسانه و اسطوره‌هاى جعلى انجام می‌گیرد ـ به دلیل اهمیت ویژه اى آن در پروژه‌ی ملت سازى ـ در یک نوشتار کوتاه از توانایى نگارنده خارج می‌باشد. بدان جهت در این قسمت تنها به چگونگى و روند انژکتاسیون فرهنگى در دو عرصه‌ی اسطوره و افسانه بسنده خواهیم نمود.
هرچندکه به نظر نگارنده آقاى رزمى به درستى بربعضى نکات انگشت گذاشته‌اند که درخور تامل و اندیشه هستند؛ اما بى رو دربایستى عرض نمایم که از قلم این گونه نگاره گرى‌ها بوى شدید برترى قومى احساس می‌شود. به یکى ازجمله‌هاى این نوشتار که در مقایسه با دیگر جملات بیان خیلى ملایم ترى دارد دقت کنید:
« زبان ترکى یکى ازکامل ترین زبانهاى دنیا است وحکومت مرکزى حاضر نیست
طبق قانون خودش عمل کند.!!»
تنها دراین جمله دو سوء درک از مفاهیم واژه‌ها و برترى جویى قومى و تحقیر دیگر اقوام ایرانى و ملتهاى جهان نهفته است؛١ـ کامل ترین زبان! از نظر علم زبان شناسى هیچ زبانى ناقص نیست وهر زبانى که گویشوران آن بتوانند با استفاده از زبان خود، مفاهیم موجود در اندیشه خود و نیاز و احساسات شان را بیان نمایند؛ آن گویشوران دارنده‌ی زبانى کامل شمرده می‌شوند،"ادوارد ساپیر"Edward. Sapird زبان شناس مشهور در مورد این گونه عامه انگارى‌ها می‌نویسد: «هیچکس نمی‌تواند ادعا کند که قومى را می‌شناسد که زبان مردمش زبانى کاملا پرورده و رشد نیافته نباشد.حتى بوشمن هاى افریقاى جنوبى نیز در قالب دستگاه نمادینى چنان پرمایه و غنى سخن می‌گویند که درماهیت خود با زبان فرانسویان فرهیخته از هر لحاظ سنجش پذیر است..... و در ادامه بحث جهانى هاى زبان می‌نویسد:. .. . در هر زبانى که ما می‌شناسیم در کاملترین و نظام یافته ترین شکل به چشم می‌خورند. (١)». من در لایه‌ی زیرین این جمله‌ی ایشان درجه بندى من درآوردى پان ترکیست‌ها و به تبع آنها ناسیونالیست هاى کور بى هویت تاریخى را می‌بینم که ناسیونا لیست هاى کور آن را به طور وسیعى در تحت عناوین اعلامیه‌هایى از سوى یونسکو، با امضاء نام هاى گوناگون در میان مردم عادى پخش می‌کنند:«زبان ترکى از سوى یونسکو دومین زبان کامل جهان اعلام شده است و زبان پارسى سى دومین لهجه‌ی زبان عربى است». دراساس سازمان یونسکو،به جهت آشتى دادن و برقرار نمودن روابط فرهنگى و دوستى در بین انسان‌ها پدید آمده است؛نه اختلاف انداختن و تمایز دادن بین آنها. دوم آنکه سازمان یونسکو در مقامى هم نیست که براى هر یک از گویش هاى زبانهاى ایرانى و یا دیگر زبانهاى جهان تعیین تکلیف نماید و آنها را درجه بندى نماید.اگر چنین سخن گزافى از سوى هر کسى هم گفته شود، دلیل برجهالت و نادانى آن شخص خواهد بود؛حال این کس شخصى حقوقى همانند یونسکو باشد یا بنده و هرکس دیگر.
تمامى زبانهاى ایرانى جزو خانواده‌ی زبانى بزرگى که هند اروپایى خوانده شده‌اند از سوى زبان شناسان جهان تقسیم بندى گردیده‌اند.اصولا زبان‌ها را براى قراردادن آنها دریک گروه خانواده‌ی زبانى با متدهاى تاریخى و تطبیقى یعنى مقایسه همانندى‌ها از نظر ساختارى و واژه‌هاى بنیادى آنها و زبان منبا‌ی آنها و آثار به جامانده‌ی از دیرینه گان آن و ذخیره‌ی اصلى واژه گان زبانها تقسیم بندى می‌کنند. نه براى خاطر همسایه بودن آن با کشورى یا داشتن دین و مذهب مشترک گویشوران دو زبان متفاوت.٢ـ آنچه و آنکه موجب جلو گیرى از آموزش زبان آذرى (نه ترکى) شده و می‌شود. اولا سیستم دیوانى است که از قبل وجود داشته و در برهه‌هاى مشخص زمانى از طرف تمامى اقوامى که به ایران حکومت کرده‌اند بوجود آمده که اکثرا هم بعد از فرو پاشى دولت ساسانیان، اعراب و ترک ـ مغول‌ها بوده‌اند و تنها گاهى ایرانیان بر مسند حکومت بوده‌اند. یعنى هیچ پارسى یا هیچ آذرى و لر و کردى یا بلوچى به دلایل زیاد که یکى از آنها زرتشتى بودن و شیعه بودن ایرانیان بود و از نظر شرعى و سیاست جارى آن زمان فرصت و امکان بدست آوردن قدرت دولتى و یا حکومتى نداشتند ـ تا به غزنویان، سلاجقه، و مغول‌ها و تیموریان و قرا قویونلوها، و قاجارها دستور صادر کنند که شما باید به زبان پارسى سخن بگویید. بررسى دلایل گزینش زبان فارسى براى زبان رسمى از سوى اقوام ترک ـ مغول را درقسمت هاى دیگر این نوشتار مورد بررسى تاریخى قرار خواهیم داد.
بدون رو در بایستى عرض کنم که در مواردى سطحى نگریهاى فاحشى در این گونه نوشته‌ها مشاهده می‌شود. نگارنده اگر با شخصیت ارزشمند آقاى رزمى دورا دور آشنایى نداشتم فکر می‌کردم که روتوش هاى ماهرانه اى که نگاتیو تصویر آقاى چهره گانى ودیگران خورده‌اند،آگاهانه بوده است، البته در رابطه با تحقیقات تورکولوژى و زبان شناسى که فرموده‌اند. درآنها زبان آذرى به عنوان شاخه اى اززبان ترکى به اثبات رسیده مسئله اى است که نگارنده شخصا با دلایل علمى که نیاز افتد می‌توانم ارائه دهم، این نظرات را قبول ندارم. در این رابطه به اجحاف و ستمى که ازسوى زبان شناسان اروپایى آگاهانه یا نا آگاهانه و به پیروى از آنها محققان میهن مان در مورد زبان معاصرآذرى کرده‌اند، باید اشاره نمود که پان فارسیست‌ها با دستآویز قرار دادن نظرات آنها دنیا را فارسى می‌بینند. در این موارد سوآلات بسیارى است که هنوز از سوى هیچ نهاد علمى و آکادمیک در رد آنها یا مورد قبول بودن آنها ادله علمى ارائه نگردیده است. بسیارى از مشکلات و معضل ها‌ی کنونى که در تاریخ معاصر میهن مان در رابطه با مسئله‌ی قومى و ملى بوجود آمده از این تفکر یک سو نگرانه سرچشمه می‌گیرد که در دست عوامل و عناصر ناسیونالیسم کور بى هویت تاریخى به گیره وه اى (دستآویز) تبدیل شده است تا به تبلیغات دروغین آنها وجه مظلومیت بدهد و براى پوشانیدن چهره‌ی ابزارى آنها در راستاى سیاست هاى امپریالیست‌ها بویژه پیکره‌ی دهشت انگیز امپریالیسم امریکا را نیز پنهان کند. و بدین گونه دامن زدن به درگیرى هاى قومى وحتى عشیره اى شکل جنبش ملى به خود بگیرد و پروژه‌ی ملت سازى آمپریالیسم امریکا در راستاى شکل گیرى دولت ـ جهانى سرمایه داران (گلوبالیزاسیون) به پیروزى نهایى حود دست یابد.
در رابطه با انژکتاسیون فرهنگى تاریخى، نکات جالب توجه دیگرى نیز دراین نوشتار مشاهده می‌شود که سه مورد از آنها را که هرچند باید شکافته شوند اما بـدلیل پرهیز از دراز شدن نوشته، اشاره‌ی گذرایى بـرآنها بسنده خواهد بود. یکى درمورد برداشت ازمسئله اى است که آقاى رزمى آن را جنبش ناسیونالیسم آذربایجان معرفى می‌کنند و به نظر بنده همان طور که بارها عرض نموده‌ام چیزى جز تحرکات ناسیونالیسم کور بى هویت تاریخى نیست. اما بدلیل حمل عناصر سازنده‌ی آن به سطحى دیگر،بنیان مسئله در زمینى دیگر، از پایه بطور وارونه مورد تجزیه وتحلیل گرفـتانده شده است؛ ودرنتیجه نوشته‌انداین ناسیونالیسم:

١ـ به زبان علمى بیان می‌شود.٢ـ با سیاسى کردن دین مخالف است.٣ـ خواسته‌هاى ملى را جزیى از دموکراتیزاسیون جامعه‌ی ایران معرفى می‌کند.و با استنتاج از این سه اصل نگاشته‌اند که: «پلاتفرم «ارائه شده از سوى آنها منطقى و حق به جانب است. ..جنبش ملى به گذشته و مبارزات تاریخى آذربایجانى‌ها افتخار می‌کند یعنى آن دوران طلایى که ملت آذربایجان قدرتمند بود و بر تمام ایران حکومت می‌کرد.!!».

هم چنان که در بالا نیز ارائه‌ی منظر از ناسیونالیسم کور کردیم بر این باور خود پاى می‌فشارم که این سه دلیل توصیفى استنادى تنها ادعا می‌باشند. آن سه دلیل توصیفى که حجت نموده‌اند با حقایق موجود جامعه به کلى مغایرت دارند. زبان گفتارى و نوشتارى ناسیونالیسم کور به هیچ وجه علمى نیست؛ برعکس بیان، دروغ و شانتاژ و جعل به روش عامه پسندانه می‌باشد. نوشته‌هاى آنها با پارامترها جامعه شناختى و یافته‌هاى علوم تاریخ و زبان شناسى بکلى در رو در رویى کامل ایستاده است. حتى نظرات آنان را مجامع آکادمیک کشور ترکیه مورد قبول ندارد. و این خیالات تنها در مخیله‌ی طرفداران بوز قوردچى ها‌ی ترکیه مورد پذیرش و ابزار تبلیغیاتى واقع شده است. سودمندى وافرى است در رابطه با مقولات تاریخ و زبان با اندیشمندان و اهل علم وادب تبریز تبادل نظرى داشتن، که اشخاص پربها و گران سنگى از نظرعلمى در رابطه با علوم مربوطه می‌باشند. و مطمئنن به هیچ وجه من الوجوه با نوشته‌هاى آنان موافق نمی‌توانند باشند. وجه مشخصه‌ی ناسیونالیسم کور بى هویت تاریخى غیرعلمى بودن آن است و با سیاسى کردن دین نیز مخالف نیستند خارج از آنکه یکى از دو تکیه گاه اصلى بنیاد گذاران پان ترکیسم دین بوده است. دنباله روان آنها یعنى ناسیونالیست هاى کور بى هویت تاریخى نیز اگر چنین بود که حسنى معروف، امام جمعه ارومیه را قهرمان ملى اعلام نمی‌کردند! اگر نوشته شما راست باشد، نتیجه‌ی بدست آمده از این تجزیه و تحلیل آن خواهد بود که آنها طرفداران نظریه هدف وسیله را توجیه می‌کند هستند!
نوشته اید: دوران طلایى آذربایجان! شما کدام دوره‌ها را منظور نظر دارید مغول‌ها را، قرا قویونلو‌ها را، آق قویونلو‌ها را یا قاجار‌ها را که بیشتر از یک سوم خاک میهن مان را در نتیجه بى لیاقتى‌ها به روس‌ها واگذار کردند. حال اینها چگونه به مردم آذربایجان ارتباط خونى پیدا می‌کنند از چه زمانى اینها آذربایجانى بوده‌اند؟ غیر از دو سلسله زندیه و صفویان که بنیاد گزار آن شاه اسماعیل هم نیمه ایرانى نیمه ترکمن بود تاریخ درآن هفت صد هشت صد سال، ایرانى دیگرى را که بر تخت سلطنت نشسته باشد بخود ندیده است.
نوشته اید ملت آذربایجان! بر تمام ایران حکومت می‌کرد! دوست عزیز! واقعا متوجه می‌شوید که چه نوشته اید! یعنى می‌فرمایید که از چند صد سال پیش، ملت ـ دولت در ایران، به توسط چنگیزها و تیمورلنگ ها، اوزون حسن ها، آقا محمد خان‌ها و فتحلى شاه‌ها بوجود آمده بوده است.کدام یک از نهادها و عناصر سازنده اى که در ساختار ملت ـ دولت باید وجود ملموس داشته باشند، در آن زمان حتى وجود ذهنى وآبستراکت داشتند؟ دولت ـ ملتى که هنوز مقوله اى ذهنى است و شکل عینى کامل به خود نگرفته است. ما هنوز حکومت کردن نه از جنس طلایى هیچ ملتى را بلکه حتى نقره اى اش را هم در این جهان متمدن معاصر کاپیتالیسى نمی‌بینیم، چه رسد به دوران فئودالیسم و خان خانى آن سده‌ها.
در نوشتار از سویى بقایاى جنبش طرفداران آیت الله شریعتمدار جزو نیروهاى جنبش ملى محسوب می‌شوند. ولى مدتى نمی‌گذرد که در بررسى و تحلیلى که از مسئله شیخى گرى و متشرعان ارائه می‌شود نتیجه گیرى عوض می‌شود و متشرعان را طرفداران استبداد می‌نامند! از این نوشته می‌توان نتیجه گرفت که طرفداران شریعتمدارى که همان متشرعان بودند همان نیروهاى استبداى سابق هستند و در نتیجه این طیف از جنبش ملى مورد نظر ایشان استبدادیان خواهندبود! این نیز از پارادوکس هایى است که دراین نوشتار فراوان یافت می‌شود. بدلیل پرهیز از دراز شدن مقاله من از تجزیه و تحلیل این رشته مسائل دینى ـ مذهبى می‌گذرم که دربررسى و تحلیل مکتب شیخى گرى و درگیرى هاى آن با متشرعان تحقیقات بسیارى انجام گرفته است که از میان آنان تحقیقات دانشگاه سوربن فرانسه سالنامه‌هاى دانشکده‌ی ادیان شناسى و کتاب "مکتب شیخى گرى“ نوشته‌ی پرفسور هنرى کربن از نظر علمى بسیار با ارزش هستند. و لزومى جدى ندارد که در این جا به درگیرى هاى بین مذهب و عرفان و حکمت شیعى پرداخته شود.
در رابطه با اسطوره شناسى و تاریخ، منابع مطالبى که در نوشته‌ی آقاى رزمى به آنها استناد می‌شود مشخص نشده‌اند که کدام‌ها هستند،نیکو بود که اعلام منبع می‌شد. اما با توجه به اشاراتى که شده است می‌توان از روى حدس به یقین به نقد آنها پرداخت. یکى از این موضوعات تاریخى مورد اشاره به مسئله‌ی نحوه‌ی مرگ کوروش کبیر می‌باشد. و در آن رابطه با توجه به نظرات گوناگونى که از منابع یونانى بجاى مانده، میان پژوهشگران و مورخان اختلاف نظر وجود دارد. باتوجه به نوشته‌هاى گزنفون و هردوت که در تقابل تضاد قرار دارند.حال اینکه انتخاب نویسنده مقاله مسله ملى آذربایجان از آنِ هرودوت افتاده،من در شگفت نیستم؛این که آیا مرگ کوروش طبق نوشته‌ی هرودوت به دست تمورویس(نه تومروس) اتفاق افتاده بوده است درست است یانه؛ دراین مقاله اصلا مورد بحث نمی‌نواند قرار گیرد. چون بنده باور دارم که این مسئله می‌تواند مورد بحث آکادمیک محض قرار گیرد.
اما مسئله اینجا است که اولا خانم یا آقا بودن تمورویس زیر سوال است.(مقایسه شود با تهمورث در زبانهاى ایرانى و درنظر گرفته شود نوشته‌ی غیرمنطقى که در موردزنهاى آمازون که شایع بوده است یکى ازپستان هاى شان را براى تیر اندازى بهتر می‌بریده‌اند و چنین خیال بافى هایى در تواریخ هردوت گاهى یافت می‌شوند) از این موراد می‌گذریم. اما سهو دوم درآن است که این تموروس چه کسى است؟ و چه ربطى به آذربایجان ما دارد؟ و این اسطوره گردانیدن او در بین آذربایجانى‌ها مبحثى بى ربط و کاملا غیرمنطقى و همان انژکتاسیون تاریخ وفرهنگ جعلى است من به نوشته‌هاى خود هرودوت. درکتاب"تواریخ "کتاب اول"کلیو"ص ١٠٠مراجعت می‌دهم که مورد سوء استفاده‌ی پان ترکیست‌ها و به تبع آنها ناسیونالیست هاى کور قرار گرفته است (و بدون در نظر گرفتن این که هردوت معاصر کوروش نبوده و با قوم پارس خصومت شخصى داشته است). هردوتوس می‌نویسد که جنگ بین ماساگت‌ها و کوروش از نظر جغرافیایى در شصت الى ١٠٠کیلومترى جیحون اتفاق افتاده است و حتى هرودت در پایان"کتاب اول کلیو"اعتراف می‌کندکه:«راجع به درگذشت کوروش روایات مختلف است» ص١٠٣چ ١٣٨٠تهران وحید مازندرانى) اگر با گفته هرودتوس این نظر را ارائه می‌نمایید؛ کسى که ١٠٠کیلومتر در آن سویى یا این سویى جیحون زندگى می‌کرده چه ارتباطى می‌تواند با ما آذرى‌ها داشته باشد. که ما آن را اسطوره‌ی خود به پنداریم. اساطیر با در مخیله پرواندن به وجود نمی‌آیند بلکه اسطوره‌ها، به عنوان پاى ثابت افسانه‌هاى دیرینه‌ی هر قومى هستند که با اشکال مختلف درلابلاى آنها پدیدار می‌شوند. ما هیچ افسانه اى را که در آن تومروس نامى وجود داشته باشد نداریم. من خیلى پوزش می‌خواهم که یاد آورى بکنم که ماساگت‌ها که تموریس رهبر قومى آنهابود از نژاد آریایى بوده‌اند. ایشان را به کتاب هاى رنه گروسه و کریستین سن و دیگر محققان روسى همانند م.آ. داندامایف در کتاب "ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشى“و غیره حواله می‌دهم.اینها به کنار، کوروش خود یکى از پادشاهان ایرانى بوده که مادرش از ماد( آذربایجان) بوده است؛ یا نعوذ بالله همانند بعضى‌ها باور می‌فرمایند که ارث از مادر نمی‌رسد و خون پدر را اساس قرار می‌دهند! من فکر نمی‌کنم که چنین عقاید دوران فئودالیته اى در تفکرات فردى همانند آقاى رزمى که انسانى روشنفکر و آگاه می‌باشند، و نگرش پوزتیوى به فمینیسم دارند، جایى داشته باشد.

جالب است که ازطرفى افرادى که از آنها به عنوان روشنفکران کم بضاعت استان فارس نام برده شده است که مسائل تاریخى را مهم می‌شمارند، ناراحت هستند. اما خود به صورتى گذرا به تاریخ که هیچ براساطیر دمى تکیه و سپس می‌گذرند. این پارادوکس و تناقض از چه روى در مقاله وجود دارد من تعجب می‌کنم. خوب مسلم است که هر کسى که بخواهد در این رابطه نوشتارى ارائه نماید باید به تاریخ و زبان و فرهنگ مراجعه نماید. چون مبحث ذاتا به علوم انسانى بویژه تاریخ و فرهنگ مربوط است و به علوم پزشکى و فیزیک و شیمى فیزیک کوانتوم ربطى ندارد.
مستندات از آن عناصر ناسیونالیسم کور(به غیر از نوشته‌هاى دکتر هئیت.البته با توجه به نوشته‌هایى که نگارنده از ایشان مطالعه کرده‌ام.)که نویسنده‌ی مقاله‌ی مسئله ملى آذربایجان به آنها نیروهاى جنبش ملى نام داده و زبان آنها را علمى معرفى می‌کند. نوشته‌هاى جراید و پان ترکیست هاى ترکیه است و اگر هم دیپلم هاى دکترایى را که در دستان خود الم شنگه کرده‌اند؛ منظور نظر باشد. دیپلم هایى افتخارى هستند و از ارزش علمى برخوردار نیستند و از دانشگاههاى خزر و باکو اعطا شده‌اند. بى رو در بایستى به عرض برسانم که بسیارى از آنها حتى کتاب هایى راکه ازآنها نام می‌برند و به آنها استناد می‌کنند خود شان مطالعه ننموده‌اند.بزرگترین مشخصه‌ی این طیف عامى نگرى و غیر علمى بودن شان است. من به دلیل خلاف اصول اخلاقى بودن مسئله نمی‌خواهم اسامى این عالمان دارنده‌ی دکترى هاى افتخارى را نام ببرم. ..
در نوشتار،ایشان در تاثیر پذیرى فرهنگى جوانان آذرى از فرهنگ ترکیه به عنوان یک پدیده‌ی مثبت نام برده شده است و چنین وصف شده است:
«. ...روشنفکران ترک هم طراز با بهترین هاى اروپا شده‌اند و در تیراژ کتاب و روزنامه نسبت به جمعیت از اروپا جلو افتاده‌اند، تاثیرات فرهنگى ترکیه در اروپاى شرقى، قفقاز و مناطق شمال غرب ایران کاملا آشکار است و در آذربایجان غربى حتى لهجه‌ی اکثریت جوانان متمایل به لهجه استانبولى شده است در چنین وضعیتى طبیعى است که جنبش ملى آذربایجان لائیک و غیر مذهبى باشد »
یکى دیگر از به شگفتى وا داشتن هاى آقاى رزمى در این جمله آن است که گرایش به لایسیته و غیر مذهبى بودن را از تاثیرات فرهنگى استانبول ترکیه ارزیابى کرده‌اند! در این مورد نیز با ایشان اختلاف نگرش دارم من این مسئله را بر عکس ارزیابى می‌کنم:یعنى گرایشات مذهبى مردم ترکیه را تاثیر گرفته از حکومت اسلامى ایران و گرایش مردم ایران به لایسیته و سکولاریزم موجود را برآمد فرآیند رشد و تکامل شعور خود مردم ایران و بویژه مردم آذربایجان می‌دانم که از تجربه‌ی گرانى که در طى این بیست وهشت سال گذشته با آشنا یى یافتن ازچهره‌ی حقیقى بنیاد گرایى مذهبى بدست آورده‌اند. اما خلق شگفتى‌ها توسط ایشان نه در اختلاف نظر بنده با ایشان بلکه از این است که چند سطر بالا خود ایشان وقتى سخن از گرایش به لائیسته مردم ایران می‌کنند. تجزیه تحلیل درست ترى از مسئله ارائه می‌کنند؛ اما وقتى دست به تفکیک مناطق جغرافیایى ایران بلند می‌کنند و علل رشد این مسئله را در استانهاى آذربایجان ریشه یابى کنند. ناگهان رگ ناسیونالیسم متورم می‌شود و از بررسى خردمندانه باز می‌مانند و بدین گونه همه‌ی بلوغ سیاسى و رشد آگاهى هاى آذرى‌ها را از سر لطف و مرحمت ترکیه می‌بیند.
البته این که چگونه می‌توان از تغییر لهجه جوانان ارومیه استنتاج و استنباط به طبیعى بودن لایئسم و غیر مذهبى بودن جنبش ملى آذربایجان کرد(در صورتى که انژکتاسیون زبان است نه لهجه و گویش).خود مسئله اى دیگر است وآیا این خوشحال کننده است یا نه به آن نیز نمی‌پردازم چون هرکس مختار است که از چه چیز خوشحال و چه چیز نگران باشد. اما نکته جالب توجه دیگر براى من به هم آمیخته شدن موضوعات لهجه با زبان و گویش است که باعث عدم فهم و تمییز دادن خواننده از منظور شما از لهجه و گویش و زبان در نوشته‌هاى می‌شود. برحسب تقسیم بندى هاى زبان شناسانه‌ی ترکیه اى ها؛ زبان آذرى و استانبولى نسبت به هم لهجه نیستند. بلکه گویش به شمار می‌آیند. به کاربردن درست واژه‌ها براى بیان مفاهیم علمى زبان شناسى موجب رفع سوء درک می‌شود.گفتن لهجه به زبانى که تفاوت هاى اساسى با زبان آذرى دارد و مبنا قرار دادن زبان آذرى براى زبان استانبولى هر چند خوشحال کننده است اما قابل تعمق می‌باشد. بنده نیز چون ایشان براین باورم که زبان آذرى زبان تاثیر کیفى گذارنده براى زبانهایى که به غلط ترکى گفته می‌شوند می‌باشد ولى این موضوع باید در محافل اکادمیک به چالش کشیده شود. تا صحت آن اثبات گردد. در مورد سنجش و تقسیم بندى زبان ها؛ زبانى را که زبان رسمى است، زبان اصلى و دیگر زبان‌ها را نسبت به آن لهجه و یا گویش قرار می‌دهند. والّا لهجه و گویش از نظرعلمى فقط یک قرار داد ذهنى براى تمییز مفاهیم زبان می‌باشد. بطور طبیعى هیچ زبانى لهجه‌ی زبان دیگر نیست زبان ترکى استانبولى که زبان رسمى دولت ترکیه است چگونه می‌تواند لهجه اى براى زبان آذرى محسوب شود من از تجزیه تحلیل آن باز مانده‌ام.
هدف از این نوشته‌ها آن است تا بعضى تفاوت‌ها در بین این تحرکات در نظر داشته شود. براین باورم که سردمداران طیف وسیعى از آنها به دلایلى با بازکردن اداره‌ی ثبت احوالى که حقوق پرسنل آن ازسوى دولت فخیمه ترکیه وادنان‌ها زادها و تورکش زاده گان،ملى حرکت پارتى سى (بوزقوردچى لارو کافاتا دویشدورن لر)این شکست خورده گانى که تئورى هاى مکتب پدرخوانده‌هاى مرحومشان حتى در کشور جدید التاسیس ترکیه و مردم متمدن آن به قروشى هم خریده نشده است، پرداخت می‌شود.این افراد روشنفکر نما می‌خواهند با جعل کردن تاریخ و صدور شناسنامه جعلى شامانیزم بدوى براى مردم آذربایجان؛(که از قدمت تاریخى پنج هزارساله برخودار می‌باشد) نقشى پارازیتى در مبارزات خلق و نیروهاى پیشرو جامعه‌ی ایران،ایجادکرده و آن را از روند و شکل انسانى اش بیرون کشیده و به بیراهه اش اندازند. بوزقوردچى هایى که حتى نام شان را از زبان ایرانى آذرى فراهم کرده‌اند و اصولا می‌بایستى نام"کاسکیرچى“ و یا "بوروچى“(به معنى گرگ در زبان فارسى یا "قورد" در زبان آذرى است)را برخود می‌نهادند.
سوآلات بسیارى از خواندن مقاله در ذهنم نقش بسته که نیک خواهد بود که جواب آنها را از محلّل‌ها و نویسندگان نوشتارها بدست بیاورم. که یکى مرتبط با مسئله اى است که به آن، نام "مسئله‌ی ملى اى که ریشه‌هاى عمیق تاریخى دارد" را داده‌اند و مرتبط با آن تقسیم بندى ازعناصرى دارد که معتقدم طیف وسیعى از آنها ناسیونالیسم کور (بى هویت تاریخى) می‌باشند و شما به آنها فعالین جنبش ملى می‌گویید. و دیگرى در رابطه نقش انژکتاسیون فرهنگ ترک ـ مغولى به فرهنگ آذربایجان است:
١ـ آیا درمیان این نیروها‌ی شمرده شده‌ی تحرکات ناسیونالیسم کور(به زبان شما جنبش ملى) گرایشات شدیداً و شدیداً راسیستى و شوونیستى ترکى وجود دارد؟(اگر وجود داشت که اشاره‌ی به آن می‌فرمودید که متاسفانه من مشاهده نکردم) و حالى اگر وجود دارد، کفه‌ی ترازو در بین این عناصر به کدام سوى سنگینى می‌کند؟
٢ـ کشف«کیتابى ده ده ام قورقود» این آتلانتیک گم شده که عنوان شاهنامه را نیز براى آن کسب نمودانیده‌اند از چه زمانى در تصاحب ما آذربایجانى‌ها بوده و در چه سالى و در چه مکانى اتفاق افتاده است؟
پیش از زمانى که ترجمه "کیتاب ده ده ام قور قود" از زبان انگلیسى با پیش گفتار جفرى لویس بریتانیایى به توسط احتمالا خانم فریبا عزبدفترى و آقاى اکبرى با کاغذ کاهى درمیهن مان چاپ شد.خودتان نیز آگاه هستید نه شما نه نگارنده ونه از دوستان و از پیر مردان روستایى که با آنان آشنایى دارم پرس و جو نموده‌ام، هیچ کدام از مردم و روشنفکران تا همین چند سال پیش نام و نشانى از این کتاب اسطوره اى را، حتى یک نفر، نشنیده بوده ایم.
من با اعتقادى راسخ بر این باور خود پاى می‌فشارم که این سخنان دروغ هاى پان ترکیستى محض بیش نیستند که ازسوى ناسیونالیست هاى کور نیز تبلیغ می‌شوند و آن چنان درجان و روح بعضى روشنفکر نمایان متعصب، جاى گرفته‌اند که می‌روند تا درچهره‌ی یک حقیقت تاریخى مسلم به ذهن مردم و من و شما نیز تزریق شوند.
واقعیت این است که همه ما با شاهنامه‌ی "کیتابى ده ده ام قورقود" در خلال سالهاى ۵۶ و بعد از آن هم ازطریق منابع ترجمه شده‌ی خارجى و توسط کتابچه‌ی شعر دو جلدى بود که با نام سازمین سوزو که سروده‌ی بولوت قره چورلوى مرحوم که تحصیلات خود را درترکیه به پایان رسانده بودند ـ آشنا شده ایم. این به جاى خود؛ ما چنین شنیده ایم که اصولا مردمى که ادعاى مالکیت اموال غیر می‌کنند یعنى یک اسطوره و افسانه را مال خود می‌دانند حداقل یکى از داستانهاى آن شاهنامه‌ها یا ایلیاد و ادیسه‌ها را ازبر و حفظ می‌کنند. وحداقل حداقل، این مالکان شاهنامه اسامى قهرمانان آن حماسه‌ها را باید بدانند! مثلا نام "دلى دومرول" و یا "سالجان"، "اغرق"یا هر کدام از آنها را، حداقل نام یکى از قهرمانان را! شما یک آذرى نمی‌توانید پیدا کنید که اسم "دومرول" یا "قام غان" داشته باشد ـ چطور که در میان اقوام قزاق و ترکمن گزارش هاى مبنى بر ضرب‌المثل هایى در مورد "ده ده قورقود" وجود دارد و اسامى قهرمانان کتاب را بر خود می‌گذارند.ـ اما در دور افتاده ترین مناطق سهند و سبلان با اسامى پیر مردانى روبرو می‌شوید که همه ازبنیادى به نام فرهنگ ایرانی (نه فارس) می‌باشند. خودش هم با تلفظ اوستایى آنها، مثلا "پوهروز"، "ساندیخ"، "اوروستام"، "فره مه ز" و ده‌ها و صدها نام دیگر. البته ممکن است که، در خلال این چند سال اخیر بعد از انقلاب معدودى انتلکتوئل که دست به تغییر فرهنگ می‌زنند نام هاى ده ده قورقودى را به روى فرزندان خود گذاشته باشد. این حق آنان است و بنده حق اعتراض و انتقادى به آن نمی‌توانم هم داشته باشم. بر این باورم که چه ترک چه مغول چه پارس چه آذرى چه سرخپوست همه انسانیم بزرگترین وجه اشتراک ما انسان بودن ما است که ما را به همدیگر پیوند می‌دهد نه از کدام قوم و قبیله و نژاد بودن. بنده هیچ تعصبى در این موارد ندارم. روزگارى سرزمین ایرانیان یکى از مهد هاى تمدن جهان بود. اما حال به دلایلى که بر همگان آشکار است، از کاروان تمدن بشرى عقب رانده شده ایم. فرزندان ما در آینده، نباید هیچ شرمى را از این عقب مانده گى کنونى ما داشته باشند.حال اگر این وضع تداوم یابد مقصر کیست؟ و این شرم شامل چه کسانى خواهد بود؟ آیا این شرم در وهله اول شامل حکومتى نیست که مردم ایران از عدم آگاهى از افکار باطنى آنها آگاهانه یا نا آگاهانه جبرى یا اختیارى آنها را در سال ۵٨ بر سر کار آورده‌اند.
اگر با شاهنامه داشتن و شاهنامه ساختن مشکل مردم و جامعه ما حل می‌شود ـ که نمی‌شود ـ پس درآن صورت مردم آذربایجان خود شاهنامه‌ی شاهنامه‌ها را دارند و لزومى ندارد که برایش شاهنامه هدیه شود. متاع فرهنگى هدیه شده از طرف بعضى‌ها مال غیر است و از نظر حقوقى تعدى و تجاوز به مال غیر جرم محسوب می‌شود. با باور به اینکه تضاد هاى طبقاتى از بین رفته است و مالکیت خصوصى مقد س شمرده می‌شود؛چرا مرتکب گناه شویم؟ قسمى از مردم در سایه حکومت فقهاى بنیاد گرا به حدکافى با دله دزدى آشنا شده‌اند، پس ما چرا بیش از این آنان را به بیراهه بکشانیم! .
چند شاهنامه را یاد آورى می‌کنم که با پوست واستخوان هر آذربایجانى عجین است: ١ـ افسانه‌هاى ملک جمشید ـ ملک احمد با چندبن واریانت که واریانت تبریزى آنها را زنده یادان صمدبرنگ و حماسى ساز بزرگ فدایى شهید بهروزدهقانى جمع آورى نموده‌اند.٢ـ حماسه‌هاى کتاب مقدس اوستا، کتاب زرتشتیان میهن مان و ایرانیان باستان که به زبان اوستایى (آذرى باستان)است، خود بزرگترین افتخار فرهنگى است؛ حماسه‌ها‌ی جاودانه‌ی شاهنامه‌ی فردوسى هر چند به زبان فارسى سروده شد است، اما از اوستا الهام گرفته شده است و از مشترکات ملت ایران است. عرض نمودم که، با زبان نگارش یافته‌ی یک کتاب حماسى؛اساطیر مورد تصاحب نمی‌توانند قرار گیرند هم اکنون بسیارى از متون ایرانى باستان هستند که فقط نسخه‌ی ترجمه شده به عربى آنها موجوداست و نسخه‌هاى اصلى آنها که به زبان‌ها ایرانى بوده‌اند در حملات اعراب و غیره سوزانده شده‌اند این دلیلى نمی‌شود که آن کتب از آن فرهنگ اعراب باشند و یا شاهنامه را هم میهن هاى فارس زبان ملک پدرى خویش بدانند٣ـ دیاآکو(احتمال اشتراک با کردها). ۴ـ کوروش کبیر.(ایرانى مشترک اقوام ایرانى) ۵ـ حماسه گئومات که ازقوم ماد بوده ۶ـ حماسه‌ی بابک خرمدین مشترک. ۷ـ لایه‌هاى حماسى در خمسه‌ی نظامى مشترک اعراب و ایرانیان و یونانیان ٨ ـ حماسه‌ی کوراغلو(مشترک ایرانى آذرى و آرانیهاى آذرى زبان و آذریهاى ترکیه) ۹ـ حماسه‌ی ستارخان و باقر خان برخاسته از آذربایجان و مشترک ایرانیان ١٠ـ حماسه‌ی حیدر خان عمو اوغلو،١١ـ حماسه‌ی تقى ارانى مشترک با تمام جهانیان.١٢ـ حماسه‌ی کاظم سعادتى و.
ما مردم ایران و بویژه آذربایجان مثل روشنفکران نمایان متعصب بعضى از ممالک غیر محروسه! ازکمبود اسطوره و افسانه، وشرم تاریخى در رنج نیستیم که به اسطوره دزدى و افسانه دزدى و باز نویسى تاریخ دست یازیم. مردم ایران از آنچه که در رنج است عدم وجود دموکراسى عدم وجود اپوزسیون واقعاً دموکرات است که بعد از ٢۷ سال نتوانسته است بر سر میز گفتمان بنشیند.

کیتابى ده ده ام قورقود:
در ابتدا! شمه‌اى در مورد کتاب حماسى "ده ده قورقود" را در اینجا می‌آورم: کتاب ده ده قورقود اثر منثورى است که متعلق به ترکمنان(اغوزها) می‌باشد آخرین نسخه‌ی تکمیلى آن در حدود١۵٣صحفه؛ که در آن شعرهاى پنج وشش پاره وگاهى زیادتر با ابیات متفاوت نیز بکار برده شده است و فرآیندى از برخورد واز ازدواج دو فرهنگ متفاوت و فولکولورها‌ی چند مردم متفاوت درطى سده‌هاى ١۵ و١۴ است. و از آن دو نسخه اصلى موجود می‌باشد. یکى در کتابخانه‌ی واتیکان و دیگرى که فکر کنم در دانشگاه یا کتابخا نه‌ی درسدن آلمان باشد،که حدودا در قرن١۶ به رشته‌ی تحریر درآمده‌اند و نسخه واتیکان مربوط به اواخر سده‌ی ١۵ می‌باشد (۴) و تفاوت هایى که در این نسخه‌ها است در حکایت هاى آن است که آنها در طى مرور زمان و از طرف نقالان متفاوت گفته و توسط محرران متفاوت نگاشته شده‌اند و داستانهاى آن آمیزه اى است از افسانه‌هاى فرهنگ یونانى باستان همانند "تپه گوز" که همان "اولیس غول یک چشم" "اودیسه" "هومر" حماسه سراى باستان یونانى باشد و بعضى ازحوادث بوقوع پیوسته اى که مربوط به دوران "آق قویون لوها" و "قرا قویون لوهاى“ ترکمن و برخوردهاى آنان با آبخازها وگرجى‌ها و غیره است که با آمیزه‌هایى از فرهنگ فولکوریک ترکمنى زیبا، که حاکى از ویژه گى هایى طبیعت گرایانه آن مردم در دوران شکارو کوچ نشینى در سده‌هاى پیش از کوچ مغولان و تاتاران از استپ هاى شمال آسیا است. زبان فولکولوریکى آن شدیدا تحت تاثیر فولکلور ایرانى آذرى و ایرانى سغدى بوده و لایه اى کاملا ملموس ازفرهنگ عربى نیز درآن دیده می‌شود.

کتاب باجمله‌هایى که در زیر به همراه ترجمه‌ی فارسى و آذرى آن آورده‌ام، آغاز می‌ شود:

rsul əlyһsslam zmanna yaqn Byat boındn, Qrqut ata dirlr, bir ar qpdı Oğzn, ol kşi tmam blicsydi,— nә dirsa, olrdı . Ғibdәn dürlü xbr söylrdi.

ترجمه به زبان آذرى :
حضرت رسول علیه السلامین زمان نیندا، بیات قبیله سینده بیرکیشى دونیایا گلدى کى اونا قورقوت بابا دیَیردیلَر.اوغوزلارین آراسیندا او کیشى لاپ بلیجى لرى ایدى. هر نه دئسه ایدى اولاردى. غیبدن جور به جور خبرلر وئرردى.
ترجمه‌ی لفظ به لفظ به زبان فارسى
نزدیک به زمان رسول الله،از میان عشیره‌ی بیات مردى که به او قورقود آتا می‌گویند بیرون آمد (پدیدار شد) آن مرد دانا ترین مرد در میان اغوزها بود.هرچه می‌گفت می‌شد. از غیب خبر گوناگون می‌گفت.

همانطورى که مشاهده فرمودید. این کتاب شاهنامه نیست چون در آن دوران شاهى در میان قبایل ترک ـ مغول وجود نداشت (سوء تفاهم نشود وجود یا عدم وجود پادشاهان در میان یک ملت یا قومى جرمى را شامل هیچ کس نمی‌کند، گذراز دوران و فرماسیونهاى اجتماعى ـ اقتصادى در بین همه‌ی اقوام و جوامع بشرى دریک برهه‌ی زمانى اتفاق نیفتاده است و هر جامعه‌ی انسانى در زمان هایى متفاوتى از این مراحل گذر کرده‌اند که دلیل آن بیشترمربوط به مسائل طبعى بوده است مثلا: تعاملات اجتماعى با دیگر اقوام و دسترسى به آب رودخانه‌ها، همان طورى که آگاهى دارید اکثر تمدن هاى بزرگ بشرى در کنار رودها پدید آمده‌اند.)
"کیتاب ده ده ام قورقود" بیانگر شکل گیرى ابتدایى و مکتوب شدن یک داستان حماسى ـ مذهبی (شمنى) که به روپوش اسلامى پوشانیده شده است، می‌باشد؛ که می‌توانست به مرور زمان به اثرى جاودانه تر تبدیل گردد. که متاسفانه به دلایلى این کار عملى نشده است.
از دیدگاه زبانشناسى تاریخى با توجه به زبانى که درتدوین کتاب به کار برده شده و از نظر علم واژگان شناسى و ریشه شناسى (اتیمولوژى) کتاب از قدمت حدوداً پانصد ساله برخودارمی‌باشد. در متن نمونه بالا، لغاتى را که از زبان ایرانى آذرى و زبان عربى وارد زبان ترکى شده‌اند زیر خط دار(اندرلاین) نوشته شده‌اند. که از ٢۴ کلمه فوق ۷ عربى ٨ واژه ایرانى آذرى و۶ کلمه ترکى می‌باشد.
این استنتاجات با توجه به دگرگونى هاى آوایى که در وا‍ژه‌ها‌ی ترکى رخ نموده است و از مقایسه اشکال تلفظى واژه‌هاى بکار برده شده در متن کتاب ده ده قور قورد با شکل آوا نگارى شده‌ی ابتدایى آنها که درسنگ نوشته‌هاى اورخون(کناره‌هاى شرقى رود اورخون واقع در مغولستان ) محفوظ هستند، بدست می‌آید آقاى رزمى حتما متوجه به کاربرده شدن واجهاى /H/ (ح)/ و /X/ (خ) در این نوشته می‌گردند که در زبان ترکى قدیم همانند دیوان الغت ترکى کاشغرى و متون ترکى قرون نهم و حتى دهم وجود نداشتند. این موارد آوا شناسى و واج نگارى توسط تورکولوژهاى مختلف هماننند "اورخون شایق" ترک و دستور نویسان و فیلولوگ هاى آذرى و ترک از جمله "و قاسم حسن اف و کامیل علیوف و فریدون جلیل اف و مرحوم تورکولوژ فقید آکادمیسین دکتر فاروق سومر ترکیه اى نیز تایید شده‌اند. نگارنده که چند کتاب از مرحوم سومر را مطالعه نموده‌ام نظر به آن دارم که بار مثبت نوشته‌هاى ایشان از بارمنفى اش بیشتر می‌باشد. نوشته‌هاى این استاد فقید در مقایسه با کار هاى دیگر توکولوژ‌ها از اهمیت علمى برخودار است. و خیال بافى هاى خیلى اندکى یافته می‌شوند. ایشان سعى می‌نمودند که از احساسات پان ترکیستى و عصبیت ترکى بدور باشند. حال چقدر موفق بوده‌اند، میان محققان غربى مورد بحث می‌باشد. اما تعصب محرم ارگین که قورقود شناس معروف شده، که پان ترکیست‌ها نظرات او را به دلیل اعتقاد داشتن او به اینکه نسخه‌ی درسدن در مقایسه با نسخه‌ی واتیکان از قدمت بیشترى دارد بیشتر نظرات او را مورد قبول قرار می‌دهند. محرم ارگین بدلیل عصبیت ترکى شدید این نظر را ارائه نموده است. زیرا تعداد صفحه‌هاى نسخه درسدن ١۵٣ و داستانهاى آن ١٢ دوازده بوى ( داستان) می‌باشد؛ در حالى که در نسخه‌ی واتیکان شش (۶) بوى یا داستان و اوراق کمترى را دارد. جالب است که محرم ارگین ادعا می‌کند تحقیقات اش از تعصب بدور بوده است.مجامع اکادمیک اروپا وبسیارى از محققان ترکیه بر قدیمى بودن نسخه واتیکان از درسدن متفق القول اند و تنها فون دیتیس آلمانى در پاره اى موارد بادیگران متفاوت می‌اندیشد.
از دیدگاه ادب شناسى نویسنده‌ی ده ده قورقود از نبوغ ویژه اى برخوردار بوده است که با آمیختن فرهنگ شکارترک از سویى با فرهنگ کوچ نشینى مردم ترکمن و درعین حال آشتى دادن آن با مقولات فرهنگى ملت هاى یونانى و ایرانى و عربى دست به ابتکار بسیارجالبى زده است. که در نوع خودش بى نظیر محسوب می‌شود. مطالعه‌ی آن از نظر اسطوره شناسى بسیار مفید می‌باشد. با مطالعه دقیق آن، خواننده‌ی کتاب پدید آمدن و شکل گیرى ابتدایى و مکتوب شدن هر اسطوره و حماسه اى را ونقش اقوام دیگررا در به کمال رساندن اسطوره‌ها بازخواهد شناخت. این گونه است که اثبات می‌گردد اسطوره‌ها فرآیند تکاملى کلّ جوامع بشرى هستند و از این روى است که بیشتر حماسه‌ها از خمیر مایه‌ها و بنیاد هاى همانندى باز پرداخت شده‌اند.
ده ده قوروقود از نظر توحید و یکپارچه گى نیز در رنج و کمبودى جبرى قرار دارد. این کمبود جبرى که ریشه در نبوغ نقال آن در آمیختن فرهنگ هاى مختلف دارد، بصورت کمبود پرسوناژ و هم کمبود. . در متن داستان رخ می‌نماید. مثلا پرسوناژ هایى که در یک داستان مرده‌اند در داستانى دیگر نیز همان پر سوناژها دوباره می‌میرند.یک نمونه ازآن، مرگ پرسوناژ"شوکلى“ به دست قازان است که در"بوى“ یا داستان "سالور غازانین اوى یغمالاندیغى بوى بیان ائدر" دو بار روى می‌دهد و در بوى یا داستان سوم براى بار سوّم اتفاق می‌افتد و باز در ادامه در داستان هفتم یا هشتم روزى نو روزى از نو دو باره ظاهر می‌شود.یا مثال دیگر از همان داستان سوم: که بى بوره خطاب یه قازان قان می‌گوید یک پسر دارم بعد در روند داستان می‌بینیم که"به یره ک" میگوید برادران دیگرى نیز دارد.کاتب درداستان نهم اشتباهى تقریبا مشابه را در پرسوناژ "بگیل" و پسرش عمران مرتکب می‌شود و الى آخر.....
این‌ها حکایت از نکاتى دارند که در بالا عرض شد و من از ذکر خیلى پارادوکس‌ها و کمبودها‌ی دیگر که نشانگر کم حافظه گى نقالان آن و یکدست نبودن آن است می‌گذرم، چون بحث،بحث ده ده قور قود شناسى نیست. خواندن این کتاب را به‌همگان بویژه کسانى که به دنیاى زیباى اسطوره و افسانه علاقمند هستند، توصیه می‌کنم زیبایى هاى فوق العاده اى از نظر سبک، و بیان احساس جامعه‌ی آن روزى اقوام ترکمن را دارا

سارا جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:37 ق.ظ

ب ) جغرافیاى تاریخى آذربایجان(ماد)

منطقه اى که از٢٣٣٢ سال پیش به آثروپاتاگان و امروزه با دگرگونى آوایى به آذربایجان اشتهار یافته است (محل و سرزمین آتروپات). در دوران باستانى تر، در نزد یونانیان و دیگر اقوام غیر ایرانى با نام ماد و در دورانى به نام ماد کوچک شناخته می‌شده است که در هنگام حمله‌ی اسکندر مقدونى که مقارن سلطنت داریوش سوم بود، نام خود را از نام آتروپات"، سردارى که فرمانروایى ماد را داشته بر گرفته است.با توجه به معنى نام آتروپات، به احتمال زیاد او در عین حال که شهریار منطقه ماد بوده شغل مغبدى یعنى پیشوایى دینى را نیز داشته است یعنى هم رهبرى سیاسى ـ نظامى و هم رهبرى دینى سر زمین ماد را در عهده‌ی خویش داشته است.آثروپاتگان از ریشه/ araTa/ آ ثر / athra اوستایى + /پات/ به معنى نگاهبان و پاینده )+ گان پسوند محل، شکل گرفته است (که در زبان امروزى آذرى به‌همان معنى / اُت/: آذر، آتش) است (قابل ذکر است که واژه‌ی "اوت" به معنى آتش در زبان آذرى که در ترکى نیز رایج شده است به‌هیچ وجه ترکى نیست. معادل "اوت" آذرى در زبان ترکى قدیم /یالیقینگ / yalqiη / و یانقـونگ / η yaηu / بوده است که هنوز نیز در میان اقوام ترک قرقیز و قزاق آتش را/ yalqiη / یالقینگ/ و/ یالقین/ می‌گویند این اقوام به دلیل دور بودن از مرزهاى ایران نسبت به ترکمنان( ُتقز اغوزها) تاثیر کمترى از زبان هاى ایرانى پذیرفته‌اند.مصدر یانماق که در زبان آذرى به کار برده می‌شود وام واژه از زبان ترکى است، و ریشه ایرانى ندارد.
ازاین ریشه دراوستا /آثرون/Navar{A/ به معنى نگهبان آتش ورجاوند (مقدس) وآتروپات /aTap_eraTa/ آتر + پات به معنى نگاهبان آتش که از اتر(آتش) + پات به معنى پاینده،پاییدن، نگهبانى کردن) و در نام پیشوایان دینی(موبدان) ساسانى نیز همانند: آذرباد ماراسپند، و. .. وجود داشته است و/ آتروخش/ به معنى آتش بخش(اُت باغیش ائدن)کسى که آتش می‌بخشد ( پخش می‌کند) این پیشه را درایران باستان یکى از مغبدان آتشکده به عهده داشته است و به احتمال زیاد، آتش ویژه‌ی مصرف در خانه را این مغبد به مردم با مراسم خاص. . می‌داده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد